روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن
  • ۰۲/۰۲/۰۲

بله من بی‌شعورم

چهارشنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۲۵ ب.ظ

من هرگاه در هر مشکلی به چالش می‌خورم یک‌راست می‌روم سراغ استاد فاضل:

- اثرات کوانتومی را نمی‌فهمم؟ استاد فاضل!

- تابع هویساید را درست بلد نیستم؟ استاد فاضل!

- با متمتیکا به مشکل می‌خورم؟ استاد فاضل!

- با دکاتر دعوایم می‌شود؟ استاد فاضل!

- ذوب می‌شوم؟ استاد فاضل!

- در تصمیم‌گیری دچار اختلال می‌شوم؟ استاد فاضل!

و در اتاق استاد همواره به روی ما باز است. صبح، ظهر، بعد از ظهر، غروب، شب، نیمه‌شب؛ که مگر چند نفر حاضرند ساعت 00:11 بامداد راهنمایی‌ات کنند که چرا عمق نفوذ لاندن‌ات اشتباه در می‌آید؟

 

دکتر رجایی به طرز مصیبت‌انگیزی مرا تحمل می‌کند. با همه‌ی گستاخی‌ها، کج‌خلی‌ها، شیطنت‌ها و لاابالی‌گری‌هایم تحملم می‌کند و به جد دلم می‌خواهد فریاد بزنم که بس کن زن! بس کن! انقدر مرا تحمل نکن! راه نیا! نباید تحمل کنی! نباید همراهی کنی! نباید فرصت بدهی! بزن و ویرانم کن!

 

امروز صبح سرکلاس هشت صبح آماری سردرد شدیدی گرفتم، نور کلاس تا بن مغزم را می‌سوزاند و صدا؟ میل داشتم به دکتر بگویم چند دقیقه درس نده و صحبت نکن نمی‌توانم چیزی بشنوم. چاره نبود جز تحمل دست روی چشم‌هایم گذاشتم و چشم‌ها را بستم بلکه کمی از دست امواج الکترومغناطیس در امان بمانم. سر به دست و دست به میز تکیه داده. رابطه را که نوشت احوالم را جویا می‌شود که خوبم؟ یکهو به خودم می‌آیم می‌گویم خوبم و ادامه می‌دهد. من برای این مرد تابستان هم نگذاشتم، کل تابستان دفترش ولو بودم که این چه می‌شود؟ آن چگونه است و قص علی هذه. این ترم هم که همش زحمت بودم. ادب و اخلاق را هم که بوسیده‌ام و پرت کردم کنار؛ خب نظام اخلاقی ندارم، چه کنم؟ دکتر چه؟ همین چندی پیش که آفتاب قم هنوز چشم می‌سوزاند حیاط ایستاده بودیم به گفت‌وگو دکتر پشت به خورشید ایستاده بود و نور چشمانم را می‌زد، فی‌الفور  چرخید که چشمانم را آفتاب نزند؛ این وجهه دکتر موسوی را نگفته بودم، باملاحظه است.

 

اتاق مدیر گروه فوتونیک خوانده‌ی‌مان را دوشنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها کنترات برداشتیم. یک ظهری آمد سراغ اکیپ‌مان و کلید را داد، بعد هم رفت. قرار شد کلید را بگذارم زیر گلدان =) درخواستیده بودم ترم بعد دروس زیر ارائه شوند:

- کوانتوم کامپیوتیگ با سید موی سپید

- کیهان‌شناسی با دکتر حیدری

- ریاضی فیزیک 3 با سید موی سپید

و اکنون دروس ترم بعد:

- کوانتوم کامپیوتیگ با سید موی سپید

- کیهان‌شناسی با دکتر حیدری

مورد آخر هم بخاظر بچه‌ها ارائه نشد؛ متقاضی به حد نصاب ندارد! خلاصه همین‌قدر مدیر گروه همراه :)))

 

پسِ ظهر رفتم علوم‌پایه برای کاری. تا مراجعه کننده‌ی دکتر اتفاقی کارش تمام شود، دکتر محمودی آمد و کلید آز اپتیک را داد که بروم بنشینم. رفتم و نشستم و بلند شدم و پیش دکتر اتفاقی رفتم و پرسیدم و آمدم که کلید را بدهم؛

- می‌شه یکم دیگه آزمایشگاه بمونم؟

- آره آره. من تا نیم‌ساعت دیگه هستم.

در یک ساعت و نیمی که آزمایشگاه بودم لیزری نماند که روشن نکرده باشم، عدسیی نماند که دست نزده باشم، قطبشگری نبود که انگولک نکرده باشم و الخ! آزمایش یانگ را در طرح‌ها  و نقش‌های مختلف انجام دادم. تنها عیب کار اینجا بود که محتمل است بخاطر زیاد نگاه کردن به انواع لیزرها کمی کور شده باشم و خب هنوز می‌بینم!

 

دست‌هایم خسته شد و محاسن اینجا نقطه از فضا و زمان تمام نشد. نوشتم که بگویم ما زیادی جاهلیم فلذا عیش را قصیر بگیرید و فشار نخورید که تجربه ثابت کرده چیزهایی که از آن کراهت داریم آخرت رغبت است ولی خب متاسفانه ما بیشعوریم! پسِ اعلام نتایج کنکور احساس می‌کردم بداقبال‌ترین کنکوری آن سالم و اکنون؟ 

 

این هم دست پخت امروز؛ فریزهای تاریک و روشن را بنگرید و از رفتار موجی نور لذت ببرید :)

۰۱/۰۹/۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
هارب

نظرات  (۱)

از خوندن این متن به وجد اومدم
چه قلم خاصی دارین

پاسخ:
لطف دارین :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی