مثل لَش کردن روی صندلی قطار بعد از یک سفر پرکار و گوش دادن به موسیقی "سوت پایان"
مثل نگاه کردن به آسمان روستا وقت غروب
مثل ته دیگ سیبزمینی
مثل صدای جرینگ دخل
مثل شنیدن ترانهی "Set Fire To The Rain" با دود زیر بارون
مثل بوی کتاب
مثل خوردن چای نبات در اتاق تاریک و شنفتن صدای داریوش بعد از یک روز پرمشغله
مثل نسکافه خوردن به وقت شب، بعدِ کلاسِ مکانیک تحلیلی با استادِ مکانیک تحلیلی
مثل حل معادلهی نوسانگر و درست دراومدن رسمش تو فضای فاز
مثل قدم زدن با بورهای زمانه: فاضل، جعفری(امیدوارم این اسامی ادامه داشتنه باشن)
مثل هممسیر شدن با دوست در ترافیک تهران
مثل هدیه گرفتن ماگ دنیای کمیکی مورد علاقهات توسط هماتاقیت
مثل پلکس رفتن با دوست؛ چای و حرف و حرف
مثل دو مشت شکلاتِ داخل جیبِ اُورکت
مثل گرم شدن دستهای سردت در دستان یک آدم امن
مثل روشن کردن عود در جاعودی سرخپوستی هدیهی دوست
.
.
حال تو بگو از دلخوشیها:
همسلیقه بودن با راننده در موسیقی :)