سمینار
هنوز به کمالِ اثر جوزفسون واقع نیستم. ابررسانایی یک پایش را کرده در کوانتوم و پای دیگرش را الکترومغناطیس، که اگر از پس کوانتوم برآیم در مغناطیس لنگم. فردا ظهر سمینار درس ابررسانایی را باید ارائه دهم. قرار است ابررساناها را بریزم روی کامپیوترهای کوانتومی تا دست آخر یک کیوبیت حاصل شود. فایل ارائه اما هنوز ناقص است. شریانم میجوید کوانتوم کامپیوتینگ را اما فرصت ندارم. باید سرم را با معادلات هامیلتون و لَگرانژ داغ کنم. فردا کلهی سحر جبرخطی دارم و از میانترم به بعد را حتی نگاه هم نکردم. 0.25 از نمرهی میانترم کم آوردم و این زنگ خطر است اما کو گوشهای شنوا؟ ظهری دکتر رجایی صدایم زده و آخر وقت کاسهی صبر لبریز شده میپرسد چه مرگم است. میخندم و میگذرم. خودم هم نمیدانم چه مرگم است که اینطور خودم را باختم. صبحی با پروفسور کلاس آخر فلسفهی علم را داشتیم، خواستم بپرسم از کنه واقعیت اما بحث به سمت مباحث مبتذل سیاسی رفت و نوبت من نرسید. سر ظهری پیش دکتر بودم جهت مذاکره برای ارائهی درس ریاضیفیزیک3. میگوید در الکترودینامیک خواهیم خواند توابع را لیک کنون که سرفصلها مقابلم است به پرداختنِ انتگرالها مشکوکم. فردا باید جویا شوم. فردا؟ اکنون؟ راستی پروفسور زمان را چگونه تعریف کرد؟ مقدار حرکت؟ جاری و ساری؟ فضا را چه؟ من نبودم؟ غایب بودم؟ بودم؟ نبودم؟ گربهی شرودینگر که نبودم! اینجا بودن و آنجا بودن. این لحظه بودن و آن لحظه بودن. چگونه زمان را میتوان از فضا تفکیک کرد؟ مثل اینکه جلسهای که فضا را میگفت به واقع نبودم؟ به واقع؟ اثر جوزفسون را مسلط نیستم.
زمینه شجریان میگوید: نه زمان را درد کسی نه کسی را درد زمان