روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن
  • ۰۲/۰۲/۰۲

ساعت از پنج گذشته بود که بیدار شدم. با تنی تیرباران؛ چون هرروز. بنا بود زود به انستیتو برویم تا زودتر تزریق انجام شود و من یک سر به تهران قدم گذارم. هنگام باز کردن در ماشین برای مادر نمی‌دانم چه شد که سرم به در خورد و کمی سوراخ شد، اندکی خون و خلاصه چندان ورمی هم برنداشت و حسنش بر این رفت که خواب از سرم جهید. کموتراپی به 9 و نیم کشید و بعد از گرفتن ماشین برای مادر، دوان دوان خودم را به تهران رساندم. دم ایستگاه ارم سبز هندزفری خریدم و این‌بار به‌جای 40تومنی‌های معروف هزینه کردم و جنس خوب برداشتم: 80تومنی! به‌وقت باید پزش را به رز دهم. حد فاصل میدان جهاد تا بیمارستان را چون همیشه با اضطراب دویدم. قطعی نبودن ساعت ورود و خروجِ جنابِ جراح همیشه روانم را مشوش می‌کند و نگرانم که نکند دست خالی برگردم. پزشک را در فرصت در آمدن از این اتاق و رفتن به اتاق رو به رویی خفت می‌کنم. مُسکن می‌پیچد و من از روحیه‌ی مادر ابراز نگرانی می‌کنم. التفات می‌کند تا هنگام آمدن مادر برای ام‌آر‌آی چندی ویزیت کند و به‌قدر وسع دل‌گرم. تشکر می‌کنم و به سمت دانشکده می‌دوم. با استاد درس ذراتم صحبت می‌کنم تا ارفاقی در نمره‌ام کند، فایده نمی‌کند. غم‌گین و خشم‌گین از اتاقش بیرون می‌آیم و در حیاط 6 وینستون قرمز پشت‌به‌پشت دود می‌کنم. راه می‌افتم تا داروی مادر را از داروخانه‌ی معرفی شده توسط پزشک بستانم. فایده نمی‌کند. ندارند. دگر آبی و قرمز ترکیبی می‌زنم تا اواسط راه که نمی‌فهمم کجا پاکت قرمز از جیبم فرار می‌کند و من می‌مانم و شکست مالی! دو نخ آبی هم برای شکست مالی؛ دود. راهنمایی می‌شوم که دارو هلال احمری‌ست و بله؛ اسم داروی هلال احمری خلقم را تنگ می‌کند. پیامک مادر مبنی بر نبود درد را که می‌بینم سوار قطار می‌شوم که یعنی هنوز داروی آتش‌افروز را تزریق نکردند و فردا صبح وقت برای تهیه‌اش دارم. در راه با فیلسوفِ اخلاق از وضعیت دروسم می‌گویم و ابراز تلخی می‌کنم. (آآآآآآآآآآآآخ چقدر خسته‌ام) به خانه که می‌رسم کالبدم؛ چون دگر روزهای این ایام. کدئین بالا می‌اندازم چون چند روز گذشته و واضحا بی‌فایده است. نشخوار فکری می‌کنم. تکه‌تکه‌هایی از این چند ماه را مقابل چشمانم می‌گردانم، چشمانم گرم‌شان می‌شود و عرق می‌کنند. خسته‌ام.

۰۲/۱۱/۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰
هارب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی