روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن
  • ۰۲/۰۲/۰۲

آن تک‌درخت گوشه‌ی حیاط

پنجشنبه, ۲۰ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۱۹ ب.ظ

این‌که اخیرا هیچ نمی‌نویسم از آن روست که کسی نیست که برای‌ش بنویسم. پیش‌تر بود. چند سالِ پیش، به وقت مکالمات نیمه‌شبِ من و سپیده‌ی صبح، سپیده گفت بنویسم؛ برای خودم. از آن زمان استارت وبلاگ‌نویسی با قوت زده شد و من هر از گاه، حتی شده به قیمتِ صرفِ خشک نشدنِ قلم، اینجا سیاهه‌ای می‌انداختم.

اما اکنون انگار که دیگر چیزی از من باقی نمانده باشد، نایی برای نوشتن ندارم.

بچه‌تر که بودم تک‌درخت سیبی در حیاط‌مان بود میان درختان حیاط بیش از همه من منتظر بهار بودم تا از راه برسد و سیب‌ها برسند. به قد و قواره‌ی آن روزهای من، درخت بلند بود کنون که درخت را در خیالم باز می‌آفرینم چنان هم مرتفع نبود اما با همان ارتفاعِ کم پرثمر. هر سال بهار فی‌الفور می‌آمد و سیب‌های سبز آرام آرام به دستان من می‌رسید. در منِ کودک اشتیاق بهار سراسر از آن درخت بود.

یک‌سال بهار آمد، اما درخت شکوفه نداشت، میوه هم و بهار گذشت و تک‌درخت قطع شد. مادرم غم‌گین بود، می‌گفت درخت را کرم‌زده. کوچک بودم، درست نفهمیدم. همین‌قدر متوجه شده‌ام که گاهی به جان درخت‌ها جانوری می‌افتد و آن‌ها را از درون می‌خورد، آن‌قدر می‌خورد که از درون پوچ می‌شوند، مردم یک آن به خود می‌آیند و می‌بینند درخت دیگر شکوفه ندارد؛ پوسیده، خشک شده، ناچارا دست به تبر و قطع.

حال اما من، هم‌چون آن تک‌درخت سیب حیاط پوسیده‌ام. زور من هم به کرم‌های لعنتی نرسید. دیشب فاطمه مصر بود تا مرا ببیند و با من حرف بزند. گفتمش اگر زهرایی باقی مانده بود بیا با اون سخن گو.

دیگر نمی‌دانم برای که بنویسم، آری؛ جوهرم خشک شده.

۰۱/۱۱/۲۰ موافقین ۳ مخالفین ۰
هارب

نظرات  (۲)

روزی که این قلم تصمیم به پایان نوشتن بگیرد، به راستی که از دنیا چیزی کم شده است. شما هنوز خود متوجه نیستید چه قدرتی دارید. نوشته های شما در زمینه ی فلسفه طبیعی با نوشته های فارادی و راسل در دوران جوانیشان برابری می کند.

پاسخ:
ما فیزیک‌پیشگان بسیار زمان به هنگام بررسی یک مسئله‌ی طبیعی از برخی چیزها صرف‌نظر می‌کنیم. مثال معروفِ مقاومت هوا را یحتملا شنیده‌اید. مثلا در نظریه‌ی اختلال بستگی به مرتبه‌ی اختلال از جملات بالاتر از مرتبه‌ی اختلال صرف نظر می‌کنیم و حدس بزنید چه می‌شود؟ هیچ! هیچ مشکلی ایجاد نمی‌شود و روابط و معادلات به خوبی کار می‌کنند. بین اختلال‌های سامانه‌ی دنیا وقتی نگاه می‌کنم و می‌بینم عالم از وجود چه کسانی محروم شده احساس می‌کنم مسئله، مسئله‌ای تا مرتبه‌ی دوم اختلال است و من در بهترین حالت جمله‌ی عدد آووگادرو اُم! این همه بافتم تا بگویم نه به واقع، قلم که هیچ، برای خودم هم تصمیم به پایان بگیرم چیزی از دنیا کم نمی‌شود. اما جمله‌ی «شما هنوز خود متوجه نیستید چه قدرتی دارید»تان مرا به فکر فرو برد.
و راستش را بخواهید پیش از نظر شما نمی‌دانستم فارادیِ عزیز در جوانی چیزی می‌نوشته! مزید امتنان است ارسال چندی از نوشته‌جات این تجربی‌کارِ کبیر به آدرس ایمیل اینجانب و این صوبتا ^_^

چرت نگو :)

حوصله ادبیات ندارم، بنویس، برای خودت اول از همه

قطعا کیف میده نوشتن :))

ماهم کیف میکنیم میخونیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی