روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن
  • ۰۲/۰۲/۰۲

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

در این مقال که به سفارش مؤسسه‌ی ژئوپلیکیشن ایران نگاشته شده سعی گشته اپلیکیشن کلاب‌هاوس که به تازگی خیل عظیمی را سوی خود روانه ساخته مورد تحقیق دقیق و عمیق قرارگیرد. محقق بعد از ول‌چرخی در روم‌های ناب با رفیق‌های ناباب و شنفتن سخن سلایق و علایق متفاوت به کتابت این مکتوب فایق آمد. موسسه ژئوپلیکیشن ایران از آحاد نوجوانان، جوانان و دیرین‎‌جوانان جهت مطالعه‌ی این اثر فاخر دعوت به عمل می‌آورد. حتی اگر این موسسه وجود نداشته باشد چیزی از اعتبار این متن کم نمی‌شود!
جغرافیای کلاب‌هاوس: برنامک کلاب‌هاوس پلت‌فرمی مبتنی بر صداست و علت آن را باید از خواجه حافظ شیرازی جویا شد به هنگام سرودن:«از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر یادگاری که در این گنبد دوار بماند». زان‌جا که استاد صاحب‌سخن پپسی(رضی الله عنه) فرمود:«در لحظه زندگی کن» این برنامک به صورت پخش زنده ایجاد شده.
ملت کلاب‌هاوس: علی‌الحق مع‌الحق بالحق کلاب‌وندان(شهروندان کلاب‌هاوس) از حق و حقیقت بی‌بهره‌اند زیرا «هرکه را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند!» بخش قابل توجهی از تبعه‌ی کلاب‌هاوس را طبقه مرفه بی‌درد آی‌او‌اس تشکیل داده و معدود افرادی نیز از قشر مستضعف اندروید که دل به نیل زده و از نسخه‌ی غیررسمی مستفیض‌اند.
شرایط مهاجرت: جهت دریافت پاسپورت کلاب‌هاوس باید یکی از کاربران برای عالی‌جناب‌تان دعوت‌نامه بفرستد. پس از اخذ دعوت‌نامه با کپی کارت ملی، یک قطعه عکس سه‌درچار با پس‌زمینه‌ی رنگی، پوشه‌ی مشکی متمایل به سفید و اصل گواهی فوت حضرت حوا به سفارت مربوطه مراجعه نمایید. لازم به ذکر است محققینی که اخیرا درنیافتند اول تخم‌مرغ بوده یا مرغ در حال تحقیق روی این موضوع هستند که اول دعوت‌نامه بوده یا کاربر.
قانون اساسی کلاب‌هاوس: تنها صداست که می‌ماند پس میکروفونت رو روشن کن عزیزم!
نظام سیاسی کلاب‌هاوس: شیوه‌ی نظام سیاسی این مملکت از عهد باستان گرفته شده و دارای طبقات اجتماعی می‌باشد:
1. طبقه‌ی نشان میتی‌کومان: این طبقه دارای ستاره‌ای سبز هستند که حکم رئیس جمهور را دارند.
2. طبقه‌ی دُرفشان: این طبقه به خاطر رانتی که برخورداند هم‌واره صاحب تریبون بوده و مشغول دُرفشانی هستند.
3. فالود بای اسپیکرز: از رسته‌ی پدر پسر شجاع.
4. حضار: جمهور بی‌صدا.
آینده پژوهی: پیش‌بینی این قلم در مورد کلاب‌هاوس این است که اگر شوهرعمه‌ها گوی دعوت‌نامه را بربایند و با ایجاد روم‌های خانوادگی سعی در بذله‌گویی کنند تا شکست این اپلیکیشن فاصله‌ی چندانی نیست.

___________________________________________________

منتشر شده در شماره‌ی نمی‌دانم چندم فروزنامۀ فرهیختگان

هارب
۱۰ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سرالاسرار این تراب چیست که وقتی سر بر تربت می‌نهی به کهکشان راه می‌بری

نیمه‌شب است؛ دقیق یک بام‌داد. کنار بخاری بساط خواب مهیا است. روی زمین ولو می‌شوم و پاهایم را صاف دراز می‌کنم و دستانم را درست مانند مسیح بر صلیب در یمین و یسار بدنم قرار می‌دهم. به سقف اتاق نگاه می‌کنم. از تفریحاتم زل زدن به گچ دیوار و دنبال کردن خطوط ترک‌های آن است. یحتمل پیش خود بگویید: «اللهم اشف کل مریض» اما نمی‌دانید همین خیره شدن به دیوار، دقایقی مغزم را از تشتت فراری می‌دهد و از گیر و دار احتمال‌های نسبی‌گرایی رها می‌کند. به سقف اتاق دقیق‌تر نگاه می‌کنم. اتاق تاریک است و سقف در تاریکی گم شده. نبود نور مشقت‌بار است؛ حتی سقف خانه را هم گم می‌کنی، چه رسد به راه. سعی می‌کنم آسمانی پر از ستاره روی سقف تاریک خانه تصور کنم. عیسی‌بن آدمی که به صلیب زمین آویخته شده و در حسرت، خیالش را تلسکوپ هابل کرده و سقف اتاق را سماوات. با شوق به ستاره‌های پوشالی چشم می‌دوزم. این روزها آلودگی غم‌بار انوار مصنوعی راه را بر دیدن نجوم افروغ بسته و این محرومیت از رصد موجب شده در صحرای این کلان‌شهر مسیر را گم کنم؛ گم‌راه شوم. این‌جا آسمان‌خراش،‌ آسمان را خراشید و آسمان زخمی شد. روز به روز آسمان‌خراش‌های بیش‌تری روشن شد و از جایی به بعد بشریت از نگاه به ستاره‌ها محروم شد و در عمق اقیانوس فرو رفت تا جایی که دگر هیچ ندید و نهنگ غم او را بلعید. در این اقیانوس اما اهل ایمان با ذکر «یونسیه» از غار غول آبی نجات و مسیر روشنایی را یافتند. البته در این صیرورت کلی عجله داشتند و بسیاری از وسایل‌شان را جا گذاشتند. یکی اسمش، دیگری پایش، آن یکی دستش و حتی مردی سرش. وقتی علت را از فرزانه‌ای جویا شدم، گفت: «باید سبک‌بار رفت.» فهمیدم برای طی این طریق، نه دستی لازم است، نه پایی و نه حتی سری. کافی است مکعب دل را ببری. با حرارتی که به فرودگاه دست چپم از سوی بخاری وارد می‌شود، به خود می‌آیم. این منم؛ عیسی‌بن آدمی که خود محتاج دم مسیحایی‌ است. هبوط می‌کنم به زمین و به جای گلیم دست‌بافت ننه‌مریم، این بار روی چمن‌زار می‌غلتم. با اندکی فاصله‌ نزدیک گاوها و گوسفندها. با همان ژست صلیبی روی زمینم. سرم را به سمت راست کج و با دست راست یک سبزه را لمس می‌کنم. خنکی به دستم سرایت می‌کند. با ملایمت سبزه را نوازش می‌کنم و این بار کمی خاک هم روی انگشتانم می‌نشیند. به راستی این عنصر یونانی شگفت‌انگیز، سراسر حکمت است: «افلا یتدبرون». دانه‌های خاک با وجود تکثر فراوان چنان به #وحدت رسیده‌اند که یک واحد یعنی «سی‌مرغ کره‌ی زمین» شده‌اند. چگونه می‌شود ندید این «حکمت متعالیه» را. گزاف نیست که #خاک اعجاز است. سر این ماده چیست که کافر در ورای زمان و مکان حسرت می‌برد: «کنت ترابا». سرالاسرار این تراب چیست که وقتی سر بر #تربت می‌نهی، به کهکشان راه می‌بری: «شاه‌راه علی». مست می‌شوم. پلک‌ها کاور سفیدی و سیاهی چشمانم می‌شود و من هم‌چنان در اندیشه؛ راز این خاک چیست که فرزند پدر خاک، روزگاری از اسب به خاک می‌افتد و می‌شود سرور خاکیان افلاکی...

___________________________________________________

منتشر شده در شماره‌ی دوازدهم #حق

هارب
۱۰ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۵۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

دیروز رفتم یه میتینگ خصوصی انتخاباتی

از فشل بودن مقامات و مقام بگذریم

می‌خوام دربارۀ خود سردار مهدوی حرف بزنم. سردار مهدوی در واقع سردار نیست. یعنی بیش‌تر از اینکه سرداری‌شو از دست مقامات گرفته باشه از دست مردم گرفته. نوجوان بودم اسمش رو رفقای اون زمانم زیاد می‌آوردن ولی اصلا برخورد نداشتم (و هنوز هم ندارم) ولی این شخص از دیروز رفته رو مخم. بدم رفته. بین خزعبلاتی که دیروز شنیدم یک حرف فقط مضخرف نبود؛ «ما خودمون رو مدیون انقلاب می‌دونیم»

این‌قدری این جمله برام مهم بود که عین‌ش رو همون لحظه نوشتم. شاید این جمله رو زیاد شنیده باشید به طرق مختلف اما این جمله در #حال برام خیلی حرفه! من خیلی وقتا خودم رو طلب‌کار می‌دونستم به صد دلیل که این‌جا نمی‌گنجه(این رو کسی می‌گه که روزگاری ذکرِ اگه امام نبود من کجا بودم رو هزار مرتبه زمزمه می‌کرد)

اما

سردار مهدوی چرا باید خودش رو بدهکار بدونه؟؟؟ بابا مرد محترم به چی بدهکاری؟ چی بهت داده مگه؟  آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو میشود رو چی می‌گی؟ مؤمن یه دستتم دادی برا این انقلاب بعد بدهکارم می‌دونی خودتو؟ من دیگه ررررد دادم!

یکی بیاد بگه چی می‌شه که این‌طوری می‌شه؟! فقط خواهشا آب‌دوغ‌خیار و شعار تحویلم ندید.

دعا کنید جرئتی داشته باشم تا این سؤال رو از خود سردار بپرسم.

بله درست شنیدید؛ دعا کنید!

هارب
۰۹ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

من به معنای واقعی کلمه از دوران طفولیت وارد دنیای سیاست شدم.

به رغم تلاش پدر و مادر جهت دور نگه‌داشتنم از کنش‌گری‌های سیاسی خیلی زود وسط میدون خودمو پیدا کردم.

حال اما تا الآن قدمی برای انتخابات 1400 برنداشتم.

علل زیادن

ولی خودمم از خودم متعجبم!

تا چه پیش آید...

هارب
۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۳۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر