روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن
  • ۰۲/۰۲/۰۲

۲۰ مطلب با موضوع «فلسفه‌ی طبیعی» ثبت شده است

تقریبا تمام شد. دانشگاه شهید بهشتی را بیخیال شدم و بنا دارم به صنعتی اصفهان بروم. با رتبه‌ی کنکورم هم یا شریف می‌آورم یا تهران اما نمی‌خواهم به شریف بروم یا تهران.

من در تصمیم‌گیری برای انتخاب دانشگاه مقصد پس از مشورت و صحبت با آدم‌های مختلف و فکر کردن فاکتورهای زیر را لحاظ کردم:

پشتوانه‌ی علمی دانشگاه در گرایش مورد نظرم

این تصور که شریف یا تهران در همه چیز بهترین‌اند جو کودکانه‌ای بیش نیست. فی‌المثل شریف در اطلاعات کوانتومی بهترین است اما در ذرات فاجعه! تهران در اکثر موضوعات متوسط است. بهشتی در فوتونیک، اپتیک و فیزیک نظری بهترینِ کشور است و الخ...

سخت‌گیری در نمره

یک وقتی دکتر شجاعی بهشتی به من گفت خیلی خودم را درگیر استاد پایان‌نامه نکنم. پایان‌نامه تنها 6 واحد از دروس من است و طبعا تاثیر نمرات سایر دروس در معدل من بسیار بیش‌تر است؛ دروسی که اتفاقا در انتخاب اساتید آن مختار نیستم. در رشته‌ی فیزیک آن‌طور که من دریافتم دانشگاه بهشتی بسیار سخت‌گیر است در این مورد. شریف به سهولت مشهور است و تهران هم اوضاع خوب است.

استاد پایان‌نامه

هنگام ثبت‌ درخواست برای دانشگاه شهید بهشتی از ما خواسته شده بود اساتیدی که می‌خواهیم با آن‌ها کار کنیم را هم ذکر کنیم. برای من تعجب‌بار بود که چرا باید این‌ها را از الان مشخص کنم. با زینب که صحبت کردم گفت طبیعی است و خود او برای ارشدش ته اساتید را در آورده بود. اگر اهداف بزرگی در سر دارید باید هرچه سریع‌تر خودتان راجمع و جور کنید! البته در دوران کارشناسی باید به فکر باشید. به شاخه‌های مختلف سرک بکشید و ناخنک بزنید. فی‌المثل اگر شما بخواهید ذرات تجربی کار کنید باید به ص‌اصفهان فکر کنید. این متخص رشته‌ی فیزیک نیست. در هر رشته که باشید فیلدها فراوانند و طبق اصل لانه‌ی کبوتری+عقل سلیم= هر استاد روی یک فیلد خاص مشغول است. شاید لازم باشد برای کار کردن روی فیلد مورد علاقه‌تان به کردستان بروید. اقل تکلیف‌تان را با کلیات مشخص کنید: تجربی، نظری، محاسباتی و؟

شهر و آدم‌ها

این شاید برای اغلب مسخره و کم اهمیت باشد اما برای من از مهم‌ترینِ عامل‌ها بود. در تهران وقتی سرتان را بالا می‌گیرد آسمان خاکستری‌رنگ است. در مترو کل زاویه‌ی فضایی‌تان آغشته به آدمیزاد است. یک شهر تهی از فردیت است.

حتما به دانشگاه‌های مورد نظرتان بروید با اساتید و دانشجویان صحبت کنید. من جو بهشتی را پسندیدم، اساتید گرمی داشت اما در ص‌اصفهان 3تن از اساتید به مرتبه مرا خواسته بودند و خب مگر نباید رفت جایی که ما را منتظرند؟ تجربه‌ی من نشان داده اگر جایی باشید که اساتید حامی‌تان باشند خیلی زودتر رشد می‌کنید، مسیر به مراتب هموار است و البته در سیستم فشل و وقت‌سوز اداری ایران کم‌تر به زحمت و هزینه می‌افتید. نیز متروی اصفهان همواره تمیز است و صندلی برای نشستن دارد. فردیت در اصفهان به مراتب پررنگ‌تر از تهران است.

کیفیت خوابگاه و رفاه

چندی پیش که با دکتر گوشه صحبت می‌کردم تهران و بهشتی را قیاس کرد و گفت از نظر علمی در ذرات هم‌سطح‌اند بهتر است به عوامل دیگر مثل خوابگاه و... بپردازم. محل زندگی، کیفیت خوابگاه و غذا بیش‌تر از کلاس درس بر کیفیت درس‌خواندن شما تاثیر دارند؛ مسائلی مثل وای‌فای، تعداد نفرات هر اتاق، لباس‌شویی و... عوامل علمی مهم‌اند اما در درجه‌ی دوم اقل به محل سکون‌تان جدی فکر کنید.

تفریحات

کار علمی کردن سخت است و استرس‌زا. آدم اگر وقتی را برای تفریح اختصاص ندهد از پا می‌افتد. عمده مشکلی که ما در قم داشتیم نبود مکان تفریحی مناسب بود و همین مسئله به آرامش روان و روند تحصیل ما ضربه می‌زد.

 

این فاکتورها کلی بود و طبعا هرشخص بسته به رشته و اهدافش از دانشگاه گاهی باید هم‌جهت و و گاهی حتی خلاف جهت موارد بالا باید گام بردارد. فی‌المثل برای من سریع‌تر رسیدن به سرن بسیار مهم بود. درگیر برند دانشگاه‌ها نشوید و در نهایت فراموش نکنید اصلی‌ترین کارکرد دانشگاه امروزه ایجاد شبکه‌ی ارتباطی و لینک شدن با آدم‌هاست؛ نه درس خواندن.

هارب
۰۲ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

بنده امروز ساعت 16:44 به‌وقت تهران، مورخ 13 جولای 2023 با دکتر مقیمی شرط بستم که 10 سال بعد همچنان فیزیک‌پیشه خواهم بود!

هارب
۲۲ تیر ۰۲ ، ۲۱:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

المپیاد تمام شد! اکنون غالب احساسی که دارم سبکی‌ست. ظهری دکتر عارف در علوم‌پایه مرا دیده می‌پرسد چطور بود. منم از روی شیطنت گفتم: "آقای دکتر سه‌نفری پیش هم خوابیده بودیم و با هم خواب موندیم!" بنده خدا آن‌طور که تابلو نباشد با لبخندی کج گوشه‌ی لب می‌پرسد:"یعنی هیچ‌کدوم نرفتید؟" منم از هراس متلاشی شدن استاد از درون می‌خندم و می‌گویم رفتیم!

شرح ماوقع المپیاد را کاش روزی بنویسم پر بود از خنده و خوراکی و مسئله و سوتی! تمامی تایم‌های آن‌تراک بسان مست‌ها خندیدم. و کنون؟ دلم برای مسئله حل کردن و تو سروکله‌ی هم زدن با نیلو و زینب تنگ می‌شود؛ کاش می‌توانستیم این روتین روزانه را حفظ کنیم!

حال پساآزمون باید کار کنم؛ کار کار کار! دو پروژه که البته یکی‌شان بشدت پول لازمم می‌کند و من بابد به هر دری بزنم تا کار پیدا کنم. من هم گرافیک می‌دانم هم برنامه‌نویسی اما از بدِ روزگار در پرزنت کردن خودم و یافتن شغل مرتب فلجم! وقت هم کم است باید هرطور شده کار پیدا کنم. استاد فاضل ما می‌گفت:"روزی دست خداست" راست می‌گوید. از دیروز کلافه‌ی بی‌پولی‌ام اما کلافگی‌ام احمقانه‌است. شاید خدا نباشد اما باز هم روزی دست خداست.

هارب
۱۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۳۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

فردا المپیاده؛ دعام کنید :)

هارب
۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۴۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

برای گرفتن خروجی این تصویر کلی آزمون‌خطا کردم، کلی زمان هزینه کردم، ایضا انرژی و حال نتیجه شاید برای بقیه چندتا توپ و خط باشه

ولی برای من شروع یک سفر هیجان‌انگیز به دل فیزیک ماده‌چگال‌محاسباتیه.

آقای افلاطون!

آقای هایزنبرگ!

آقای شرودینگر!

آقای درود!

آقای کوهن!

آقای شم!

آقای فاضل!

من دارم می‌آم!

هارب
۰۹ فروردين ۰۲ ، ۰۴:۳۸ موافقین ۳ مخالفین ۱ ۳ نظر

Section1

[مکان: خوابگاه]

[زمان: 15:45]

بوق.

+ بله.

- سلام استاد.

+ سلام.

- زهرام.

+ بله بله، از لهجه‌ات شناختم.

- جدی؟ لهجه دارم؟ نمی‌دونستم.

+ نه لهجه به اون شکل که برای محل خاصی باشه نه، با یک آهنگ خاصی حرف می‌زنی، اینطوری بگم؛ صدات من رو یاد تابستون انداخت.

 

Section2

[مکان: سر در دانشکده علوم‌پایه]

[زمان: 17:35]

× خب بگو دیگههه.

- هیچی دیگه به خانم دکتر گفتم به دانشکده اعلام کنه.

× پروژه چی شد؟!

- آها. گفت باید با گروه آشنا بشی و یه چیزایی یاد بگیری.

× پس تیم دارن.

- آره بابا.

× یعنی قراره تو ساخت دستگاه سرن باشی؟

- نمی‌دونم. پس چرا بهم گفته بودم نام‌پای یاد بگیرم؟ بعد پرسید می‌تونی بیای اصفهان یا نه. منم گفتم ترجیح‌ام بر اینه که غیرحضوری کار کنم ولی...

× خب خداروشکر حماقت نکردی.

- نه صبر کن، ولی‌م تموم نشده.

× وااااای زهرا! نه!!!

- خب آخه بهم گفت صدام مثل تابستونه. خودت بودی می‌تونستی نه بیاری؟

× چطوری می‌خوای بری؟

- با اتوبوس. قیمت بلیط 85تومنه. باید کار کنم این ترم.

× نه احمق! تو المپیاد هم داری. تازه پروژه‌ی دکتر فاضل هم هست.

- می‌شه سیدجان. می‌شه.

× باید با دکتر فاضل حرف بزنی.

- بزنیم :))) من استاد رو می‌شناسم :))))

Section3

[مکان: حیاط علوم‌پایه]

[زمان: 18:20]

- چقدر قشنگه!

× اونی که بالای ماهه مشتریه. بالایی هم زهره ست... نه نه برعکس گفتم.

کمی می‌چرخم:

- اون 3تایی‌هال چی؟ اونایی که همیشه پیش همن؟

× اون کمربند جباره.

- واااای!! شکارچی‌ش قشنگ معلومه.

Section4

[مکان: اتاق استاد فاضل]

[زمان: 19:50]

× استاد این رو آوردیم یکم نصیحتش کنید.

+ چی شده؟

- استاد اینا می‌گن نمی‌شه...

+ شدنش که می‌شه.

× ولی استاد تمرکزش.

...

Section5

[مکان: راهروی گروه فیزیک]

[زمان: 21:00]

- پس استاد من کوانتوم اسپرسو رو شروع می‌کنم.

کل راه از علوم‌پایه تا خوابگاه را می‌خندیم. سید سوار مینی‌بوس می‌شود و می‌رود و من تازه یادم می‌افتد که با شیطنت و خباثت روی "حق با من بود" تاکید نکردم =)))))

عاقبت آن روضه‌ای که قرار بود بخوانم این شد. قرار است سرنی شوم D=

هارب
۰۴ اسفند ۰۱ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

ظهری نشسته بودم به پیچاندن لقمه و چپاندن در دهان. هم‌اتاقیِ جدید از تجربیات و شسکت‌های عاطفی‌اش می‌گوید. می‌شنوم و سعی می‌کنم حتی شده به ظاهر هم‌راهی‌اش کنم. ناگه می‌پرسد: تو می‌خوای چیکار کنی؟

جا می‌خورم. چند ثانیه هوا را مزه مزه می‌کنم و آرام می‌پرسم: دقیقا منظورت چیه؟

- آینده رو می‌گم. می‌خوای چیکار کنی؟

کمی از پروژه‌ها و کارهایم می‌گویم بعد وصلش می‌کنم به پارتیکل فیزیکس و سرن و در نهایت معضلات کوانتوم مکانیکس. به آخر جمله که می‌رسم گویی به آخر خط رسیده‌ام. تمام؟ این همه جان کندن و رنج حمل کردن که حاصل عمر بشود مکانیک؟ هم‌اتاقی دیگر چیزی نمی‌پرسد، ناهار از گلویم پایین نمی‌رود و آش را رها کرده به آوردنده‌ی آش زنگ می‌زنم:

- سلام سید!

به سوالات بعدش که چه؟ تهش که چه؟ و همش همین؟ و نمونه سوالاتی از این تیپ می‌پردازیم که پرداختنش راهی را به کنکور باز نمی‌کند اما برای آسفالت کردن جاده‌ها و جسم‌ها نتجیه تضمینی‌ست!

+ او که همه‌ی این‌ها را می‌دانست چرا چاه می‌کند؟ من آن سال‌هایی که خانه‌نشین بودم به او فکر می‌کردم که چگونه با این‌که خانه‌نشین‌ش کردند اما می‌رفت و چاه می‌کَند.

- شاید من هم باید بروم چاه‌هایم را بکنم.

+ باید گشت چاه‌ها را پیدا کرد.

- چاه البته فرع است.

_____________________________________

ما می‌توانیم هرکدام چاهی داشته باشیم. در مواجهه با چاه‌ها لازم نیست هامیلتونی و لَگرانژی نوشت. لازم نیست درباره‌ی وجود و ماهیت زمین و بیل پرسید و مباحثه کرد. چاه را باید کَند؛ همین!

هارب
۲۸ بهمن ۰۱ ، ۱۵:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

هنوز به کمالِ اثر جوزفسون واقع نیستم. ابررسانایی یک پایش را کرده در کوانتوم و پای دیگرش را الکترومغناطیس، که اگر از پس کوانتوم برآیم در مغناطیس لنگم. فردا ظهر سمینار درس ابررسانایی را باید ارائه دهم. قرار است ابررساناها را بریزم روی کامپیوترهای کوانتومی تا دست آخر یک کیوبیت حاصل شود. فایل ارائه اما هنوز ناقص است. شریانم می‌جوید کوانتوم کامپیوتینگ را اما فرصت ندارم. باید سرم را با معادلات هامیلتون و لَگرانژ داغ کنم. فردا کله‌ی سحر جبرخطی دارم و از میان‌ترم به بعد را حتی نگاه هم نکردم. 0.25 از نمره‌ی میان‌ترم کم آوردم و این زنگ خطر است اما کو گوش‌های شنوا؟ ظهری دکتر رجایی صدایم زده و آخر وقت کاسه‌ی صبر لبریز شده می‌پرسد چه مرگم است. می‌خندم و می‌گذرم. خودم هم نمی‌دانم چه مرگم است که اینطور خودم را باختم. صبحی با پروفسور کلاس آخر فلسفه‌ی علم را داشتیم، خواستم بپرسم از کنه واقعیت اما بحث به سمت مباحث مبتذل سیاسی رفت و نوبت من نرسید. سر ظهری پیش دکتر بودم جهت مذاکره برای ارائه‌ی درس ریاضی‌فیزیک3. می‌گوید در الکترودینامیک خواهیم خواند توابع را لیک کنون که سرفصل‌ها مقابلم است به پرداختنِ انتگرال‌ها مشکوکم. فردا باید جویا شوم. فردا؟ اکنون؟ راستی پروفسور زمان را چگونه تعریف کرد؟ مقدار حرکت؟ جاری و ساری؟ فضا را چه؟ من نبودم؟ غایب بودم؟ بودم؟ نبودم؟ گربه‌ی شرودینگر که نبودم! این‌جا بودن و آن‌جا بودن. این لحظه بودن و آن لحظه بودن. چگونه زمان را می‌توان از فضا تفکیک کرد؟ مثل این‌که جلسه‌ای که فضا را می‌گفت به واقع نبودم؟ به واقع؟ اثر جوزفسون را مسلط نیستم.

 

زمینه شجریان می‌گوید: نه زمان را درد کسی نه کسی را درد زمان

هارب
۱۰ دی ۰۱ ، ۱۸:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

من هرگاه در هر مشکلی به چالش می‌خورم یک‌راست می‌روم سراغ استاد فاضل:

- اثرات کوانتومی را نمی‌فهمم؟ استاد فاضل!

- تابع هویساید را درست بلد نیستم؟ استاد فاضل!

- با متمتیکا به مشکل می‌خورم؟ استاد فاضل!

- با دکاتر دعوایم می‌شود؟ استاد فاضل!

- ذوب می‌شوم؟ استاد فاضل!

- در تصمیم‌گیری دچار اختلال می‌شوم؟ استاد فاضل!

و در اتاق استاد همواره به روی ما باز است. صبح، ظهر، بعد از ظهر، غروب، شب، نیمه‌شب؛ که مگر چند نفر حاضرند ساعت 00:11 بامداد راهنمایی‌ات کنند که چرا عمق نفوذ لاندن‌ات اشتباه در می‌آید؟

 

دکتر رجایی به طرز مصیبت‌انگیزی مرا تحمل می‌کند. با همه‌ی گستاخی‌ها، کج‌خلی‌ها، شیطنت‌ها و لاابالی‌گری‌هایم تحملم می‌کند و به جد دلم می‌خواهد فریاد بزنم که بس کن زن! بس کن! انقدر مرا تحمل نکن! راه نیا! نباید تحمل کنی! نباید همراهی کنی! نباید فرصت بدهی! بزن و ویرانم کن!

 

امروز صبح سرکلاس هشت صبح آماری سردرد شدیدی گرفتم، نور کلاس تا بن مغزم را می‌سوزاند و صدا؟ میل داشتم به دکتر بگویم چند دقیقه درس نده و صحبت نکن نمی‌توانم چیزی بشنوم. چاره نبود جز تحمل دست روی چشم‌هایم گذاشتم و چشم‌ها را بستم بلکه کمی از دست امواج الکترومغناطیس در امان بمانم. سر به دست و دست به میز تکیه داده. رابطه را که نوشت احوالم را جویا می‌شود که خوبم؟ یکهو به خودم می‌آیم می‌گویم خوبم و ادامه می‌دهد. من برای این مرد تابستان هم نگذاشتم، کل تابستان دفترش ولو بودم که این چه می‌شود؟ آن چگونه است و قص علی هذه. این ترم هم که همش زحمت بودم. ادب و اخلاق را هم که بوسیده‌ام و پرت کردم کنار؛ خب نظام اخلاقی ندارم، چه کنم؟ دکتر چه؟ همین چندی پیش که آفتاب قم هنوز چشم می‌سوزاند حیاط ایستاده بودیم به گفت‌وگو دکتر پشت به خورشید ایستاده بود و نور چشمانم را می‌زد، فی‌الفور  چرخید که چشمانم را آفتاب نزند؛ این وجهه دکتر موسوی را نگفته بودم، باملاحظه است.

 

اتاق مدیر گروه فوتونیک خوانده‌ی‌مان را دوشنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها کنترات برداشتیم. یک ظهری آمد سراغ اکیپ‌مان و کلید را داد، بعد هم رفت. قرار شد کلید را بگذارم زیر گلدان =) درخواستیده بودم ترم بعد دروس زیر ارائه شوند:

- کوانتوم کامپیوتیگ با سید موی سپید

- کیهان‌شناسی با دکتر حیدری

- ریاضی فیزیک 3 با سید موی سپید

و اکنون دروس ترم بعد:

- کوانتوم کامپیوتیگ با سید موی سپید

- کیهان‌شناسی با دکتر حیدری

مورد آخر هم بخاظر بچه‌ها ارائه نشد؛ متقاضی به حد نصاب ندارد! خلاصه همین‌قدر مدیر گروه همراه :)))

 

پسِ ظهر رفتم علوم‌پایه برای کاری. تا مراجعه کننده‌ی دکتر اتفاقی کارش تمام شود، دکتر محمودی آمد و کلید آز اپتیک را داد که بروم بنشینم. رفتم و نشستم و بلند شدم و پیش دکتر اتفاقی رفتم و پرسیدم و آمدم که کلید را بدهم؛

- می‌شه یکم دیگه آزمایشگاه بمونم؟

- آره آره. من تا نیم‌ساعت دیگه هستم.

در یک ساعت و نیمی که آزمایشگاه بودم لیزری نماند که روشن نکرده باشم، عدسیی نماند که دست نزده باشم، قطبشگری نبود که انگولک نکرده باشم و الخ! آزمایش یانگ را در طرح‌ها  و نقش‌های مختلف انجام دادم. تنها عیب کار اینجا بود که محتمل است بخاطر زیاد نگاه کردن به انواع لیزرها کمی کور شده باشم و خب هنوز می‌بینم!

 

دست‌هایم خسته شد و محاسن اینجا نقطه از فضا و زمان تمام نشد. نوشتم که بگویم ما زیادی جاهلیم فلذا عیش را قصیر بگیرید و فشار نخورید که تجربه ثابت کرده چیزهایی که از آن کراهت داریم آخرت رغبت است ولی خب متاسفانه ما بیشعوریم! پسِ اعلام نتایج کنکور احساس می‌کردم بداقبال‌ترین کنکوری آن سالم و اکنون؟ 

 

این هم دست پخت امروز؛ فریزهای تاریک و روشن را بنگرید و از رفتار موجی نور لذت ببرید :)

هارب
۳۰ آذر ۰۱ ، ۲۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

شما عددگذاری(محاسبات) انجام می‌دید یا اعداد رو از روی حس‌تون قضاوت می‌کنید؟

چندی پیش استاد فاضل-تنها فردی که از میان هم‌دوره‌ای‌های المپیاد جهانی فیزیکش داخل ایران مانده- سرکلاس ابررسانایی به‌وقت درماندگی دانشجویان در حل مسئله‌ی تخمینی ساده‌ای نکاتی درباره‌ی اهمیت عدد بیان کرد:

"یکی از مشکلات جامعه‌ی ایران همینه؛ مردم عدد حالی‌شون نمی‌شه. این عدد حالی نبودن باعث می‌شه بعضا اعتراض‌ها و خواسته‌های ما غیرمعقول بشه و (بخاطر)این غیرمعقول شدن بعضی وقتا اتفاقای عجیب غریبی می‌اوفته مثلا: یه زمانی بود هدف‌مندی یارانه‌ها، منابع مشخص بود، تعداد آدما مشخص بود، تقسیم باید می‌کردی، نفری چه‌قدر می‌رسه. شما بیش‌ترین چیزی که خطا داشتی تعداد آدمای ایران بود، که چند بذاری... هراقتصاددانی که حساب کرد 17000-23000 تومان درآورد، شخصا 17000تومان درآوردم؛ 45000تومان پرداخت شد و همین باعث شد که تورم شدیدی اتفاق افتاد... بعد تازه می‌رفتی بین مردم می‌گفتن خیلی عدد باید بزرگ‌تر از این حرفا باشه... ما توجامعه‌مون انواع اقسام این چیزا وجود داره، 2 رو تقسیم بر 2 می‌کنه 15 در می‌آد بعد اجرا می‌کنه سیستم منهدم می‌شه، بعد مردم تازه می‌گن 15 نمی‌شد 200 می‌شد."

 

آنتروپی، تعادل ترمودینامیکی و آدم‌هایی که جدی جدی شبیه مولکول‌هان!

ایضا متن زیر بحث من و پروفسور رزمی‌-استاد تمام کیهان‌شناسی- است سرکلاس فلسفه‌ی علم:

- آزادی؛ آقا دو تا خط موازی همدیگر رو هیچ‌وقت قطع نمی‌کنن؛ نخیر دو تا خط موازی همدیگر رو قطع می‌کنن.

- هندسه رو خب از بیخ دارید عوض می‌کنید استاد.

- نه هرچیزی یه پیش‌فرضی داره.

- بله بله... نکته‌تون هم دَقیقه‌ها؛ یعنی با هندسه‌ی جمهوری اسلامی نمی‌شه خیلی هم آزادی تعریف کرد.

- آنتروپی که ماکسیمم بشه اوج عدالته تعریف آنتروپی در مکانیک آماری هم اوج آزادیه... ماکسیمم آنتروپی در شرایط تعادل رخ می‌ده، یعنی اگر عدالت باشد اوج آزادی ممکن هم محقق است، با آمدن عدالت تام آزادی ماکسیمم هم محقق است.

 

چون این‌جا نویسنده منم از فرصت من بودنم استفاده می‌کنم:

ممکن است برخورد برخی با آنتروپی برگردد به فیلم Tenet ِ آقای نولان. خاطرم است آن زمان یک طلبه‌ای گفت این فیلم، فیلم پیچیده‌ای نیست به شرطی که مفهوم آنتروپی و فلان چیز را بدانید. احسنت! بسیار عالی! من اما زیادی نسبت به نُرم حوزه‌های علمیه خنگم. پس از خواندن "ترمودینامیک و مکانیک آماری1" و "ترمودینامیک و مکانیک آماری2" اکنون سرکلاس آماری پیشرفته تازه فهمیدم هیچ چیز از آنتروپی نمی‌دانم! دکتر سرکلاس نیز تاکید داشت که مفهوم آنتروپی بسیار سخت است. تعریف پروفسور از کاربردهای آنتروپی برای محاسبات سیستم‌های پیچیده است که البته بیان دقیق و مهمی‌ست تا کنون. این بند را نوشتم که بندانید آنتروپی جذاب‌تر و وحشی‌تر و پیچیده‌تر از این حرفاست.

 

آنچه در قسمت‌های آینده خواهید دید...

در فرصت مناسب‌تری به مباحث مطرح شده سرکلاس آکوستیک درباره‌ی تشدید و نظریه‌ی آشوب هم می‌پردازم؛ باشد طلب‌تان از دانشجوی فیزیکیِ رو هوایی که اعداد را قابل اعتمادتر از چیزهای دیگر می‌داند. حال این‌که منظورم از عدد چیست همان تعریف دکتر ممّد خرمی.

هارب
۲۲ مهر ۰۱ ، ۰۸:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر