روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن

خانه‌ام آتش گرفته است

چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۴۵ ق.ظ

این متن را در حالی می‌نویسم که روی پله‌ی آشپزخانه‌ی آقاجون نشسته‌ام و می‌گریه‌م. مادر اتاق دراز کشیده و درد می‌کشد. دگزا زده است. درد می‌کشد. کلونازپام خورده است. درد می‌کشد. مورفین زده است. درد می‌کشد و از من؟ هیچ‌ برنمی‌آید و دوست دارم بمیرم. امشب به‌نظر می‌رسد خودآگاهی مادر مختل شده. خود درد دارد اما گمان می‌کند من باید دارو مصرف کنم‌. نیک بنگری اما چیزی عوض نشده‌. او مرا جانِ خودش می‌بیند و چه جای پرسش است اگر مادر فرزندش را جانِ خود ببیند.

شبانگاهی بیمکس گفت در مقابل آتش از خود محافظت کنم و لباس ضدحریق بپوشم.

بیمکس عزیزم،

دقیقا چگونه باید در برابر آتش فتاده به قلبم لباس ضدحریق بپوشم؟

۰۳/۰۶/۱۴ موافقین ۳ مخالفین ۰
هارب

نظرات  (۱)

چه زیباست این نوشته هایی که از میان آتش فرستاده ای

خدا تو را و مادر را آرامش بدهد.

به حق امام رضا

چقدر متاسفم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی