روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن
  • ۰۲/۰۲/۰۲

۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

گاهی چند ثانیه نگاه از چند ساعت گفت‌وگو گویاتر است.

هارب
۲۰ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

Section1

[مکان: خوابگاه]

[زمان: 15:45]

بوق.

+ بله.

- سلام استاد.

+ سلام.

- زهرام.

+ بله بله، از لهجه‌ات شناختم.

- جدی؟ لهجه دارم؟ نمی‌دونستم.

+ نه لهجه به اون شکل که برای محل خاصی باشه نه، با یک آهنگ خاصی حرف می‌زنی، اینطوری بگم؛ صدات من رو یاد تابستون انداخت.

 

Section2

[مکان: سر در دانشکده علوم‌پایه]

[زمان: 17:35]

× خب بگو دیگههه.

- هیچی دیگه به خانم دکتر گفتم به دانشکده اعلام کنه.

× پروژه چی شد؟!

- آها. گفت باید با گروه آشنا بشی و یه چیزایی یاد بگیری.

× پس تیم دارن.

- آره بابا.

× یعنی قراره تو ساخت دستگاه سرن باشی؟

- نمی‌دونم. پس چرا بهم گفته بودم نام‌پای یاد بگیرم؟ بعد پرسید می‌تونی بیای اصفهان یا نه. منم گفتم ترجیح‌ام بر اینه که غیرحضوری کار کنم ولی...

× خب خداروشکر حماقت نکردی.

- نه صبر کن، ولی‌م تموم نشده.

× وااااای زهرا! نه!!!

- خب آخه بهم گفت صدام مثل تابستونه. خودت بودی می‌تونستی نه بیاری؟

× چطوری می‌خوای بری؟

- با اتوبوس. قیمت بلیط 85تومنه. باید کار کنم این ترم.

× نه احمق! تو المپیاد هم داری. تازه پروژه‌ی دکتر فاضل هم هست.

- می‌شه سیدجان. می‌شه.

× باید با دکتر فاضل حرف بزنی.

- بزنیم :))) من استاد رو می‌شناسم :))))

Section3

[مکان: حیاط علوم‌پایه]

[زمان: 18:20]

- چقدر قشنگه!

× اونی که بالای ماهه مشتریه. بالایی هم زهره ست... نه نه برعکس گفتم.

کمی می‌چرخم:

- اون 3تایی‌هال چی؟ اونایی که همیشه پیش همن؟

× اون کمربند جباره.

- واااای!! شکارچی‌ش قشنگ معلومه.

Section4

[مکان: اتاق استاد فاضل]

[زمان: 19:50]

× استاد این رو آوردیم یکم نصیحتش کنید.

+ چی شده؟

- استاد اینا می‌گن نمی‌شه...

+ شدنش که می‌شه.

× ولی استاد تمرکزش.

...

Section5

[مکان: راهروی گروه فیزیک]

[زمان: 21:00]

- پس استاد من کوانتوم اسپرسو رو شروع می‌کنم.

کل راه از علوم‌پایه تا خوابگاه را می‌خندیم. سید سوار مینی‌بوس می‌شود و می‌رود و من تازه یادم می‌افتد که با شیطنت و خباثت روی "حق با من بود" تاکید نکردم =)))))

عاقبت آن روضه‌ای که قرار بود بخوانم این شد. قرار است سرنی شوم D=

هارب
۰۴ اسفند ۰۱ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

امروز من برای تهیه‌ی کتاب فیزیکِ هالیدیِ زبان اصلی به کتابخانه‌ی واحد خواهران دانشگاه مراجعه کردم. کتاب موجود ویراست پنجم است(حال این‌که آخرین ویراست منتشر شده‌ی این کتاب دوازدهم است!) مقرر شد با هماهنگی مسئول واحد خواهران به کتابخانه‌ی مرکزی -بخوانید کتابخانه‌ی برادران- مراجعه کنم تا شاید ویرایش جدیدتر آن‌جا موجود باشد. مراجعه کردم و به جرم دانشجوی دختر بودن نه تنها اجازه نیست به شعاع نیم‌کلیومتری کتاب‌ها نزدیک شد که حتی حاضر به تحویل کتاب هم نیستند پس از کلی چانه‌زنی مسئول مربوطه قبول می‌کند زیر زحمتِ مشقت‌بارِ تماس رفته و از مسئول واحد خواهران بپرسد آیا هماهنگ شده به کتابخانه مراجعه کردم یا نه! در نهایت اما کتاب ویراست هفتم هالیدی نصیب من شد. سوال می‌کنم چرا ویراست‌های جدیدتر تهیه نشده و جواب می‌شنوم که دلار گران است و اکنون من پسِ فکر کردن درباره‌ی تبعیض جنسیتیِ علمی و چرایی وجود دانشگاهی که حتی در تهیه‌ی ابتدایی‌ترین ابزار آموزشی مانده است، به این مشغولم که یک فارغ‌التحصیل فیزیک به وجود کدام نقطه‌ی امید باید در ایران بماند؟

به جمله‌ی زیر کتاب توجه شود!

هارب
۰۱ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۰۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر