روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن
  • ۰۲/۰۲/۰۲

چشمانم را با بی‌قراری می‌چرخانم، به دنبال یک نقطه‌ی سیاه. نگاهم به دفترم می‌افتد. سیاهِ سیاه است. می‌دانی سپیده، می‌دانی چرا سیاه می‌بینمش؟ و تو؟ توهم سیاه می‌بینی نه؟ همه سیاه می‌بینند. هرکه چشم به اصطلاح سالم داشته باشد. می‌دانی چرا سیاه؟ اصلا چرا آن یکی دفتر را قرمز می‌بینیم این یکی را سیاه؟ما برای دیدن یک شیء به نور احتیاج داریم. به نور نیازمندیم. نور وقتی به دفتر می‌تابد از سطحش بازتاب می‌شود و این بازتاب وارد چشم ما می‌شود و الخ. اگر نشد چه؟ خب دوحالت دارد سپیده. یا عبور می‌کند از شی که در آن صورت جسم نامرئی می‌شود. این نامرئی بودن برای هرکه بیگانه باشد برای من و تو آشناست. خیلی شبیه فیلم‌ها شد نه؟ خب ما که حلقه نداریم که نامرئی شویم، پس این حرف‌های تخیلی را وا نهیم. نه سپیده نه. صبر کن. امکانش است و امروز ما از همیشه به نامرئی شدن نزدیک‌تریم.

جیغ می‌کشم از تکنولوژی!

- یا؟

یا جذب شیء می‌شود. اگر نور منعکس نشد یا عبور نکرد راه دیگری جز جذب شدن ندارد. آری آدم‌ها چیز... ببخشید! فوتون‌ها در هنگام رو در رویی با یک پدیده راهی جز این 3طریق ندارند.

- و اگر جذب شد؟

و اگر جذب شد ما آن جسم را سیاه می‌بینیم. این دفتر من سیاه رنگ است چون این رنگ که نامش سیاه است تمامی فوتون‌ها را جذب می‌کند. می‌بینی سپیده؟ من از همین می‌ترسم. هروقت که به این مطلب ساده در دنیای الکترومغناطیس که کلی مسئله‌ی پیچیده دارد می‌رسم مبهوت می‌شوم. درست عین روز اول که این مطلب را شنیدم.

پیچیده است. کم اشتباه نمی‌کند. از طرفی گریزی از آن نیست، من چگونه می‌توانم از مغزم خارج شوم و شناخت را آغاز کنم؟ این امر اساسا ممکن است؟ من می‌توانم از پشت چشم‌هایم بلند شوم و عالم را بنگرم؟ دستم را روی سرم می‌گذارم و فریاد می‌کشم:

- نمی‌دانم سپیده، نمی‌دانم!

شاید حق با بور است. همانطور که همیشه آزمایشات طرف بور را می‌گرفت. شاید ما چاره‌ای جز پوزیتیویسم نداریم.

- اما نه! پوزیتیویسم خود اصولی را پذیرفته که پذیرشش خلاف اصولش است. این‌ها به کنار، تو دیدی! تو مکانیک ارسطویی را دیدی، مکانیک نیوتونی را، نسبیت و کوانتوم را! تو همه‌ی این‌ها را دیدی و خوب می‌دانی چقدر فردا پیش‌بینی ناپذیر است. فلسفه‌ی تو همین حرکت است؛ حرکت مبتنی بر ناامیدی و جهل مطلق!

شاید حق با انیشتین بود. تو فکر می‌کنی انیشتین اندازه‌ی بور نمی‌فهمید؟ تو خوب می‌دانی انیشتین می‌دانست اما نمی‌گفت. می‌دانست اما نمی‌نوشت همان حرف‌های بور را نگفت و ننوشت با این حال که می‌دانست.

- اما من نیز دیده‌ام پیشرفت این چندسال اخیر علم و تکنولوژی را که محصول همین نگاه است. من دیده‌ام نسبیت و کوانتوم را که محصول نگاه پوزیتیویست است.

شاید انیشتین یک پیرمرد بزدل بود که جرات زمین زدن خود را نداشت. شهامت بر زمین کوفتن جانش را نداشت. شاید کسی که خود نسبیت را نوشت وقتی سنش بالا رفت ترسید و پا پس کشید. من و تو خوب دیدیم کم‌سالان بی‌باک را که به کهن‌سالی محافظه‌کار می‌شوند.

- بله تو دیدی کوانتوم و نسبیت را. اما تو ندیدی توبه‌ی پیامبر نظریه نسبیت را؟ تو ندیدی  استغفار مردی را که معادله‌ی اساسی مکانیک کوانتوم به نام  اوست؟

شاید انیشتین نمی‌خواست تسلیم شود. کوتاه بیاید. از کجا معلوم سرگشتگی ما در ناسازگاری کوانتوم و نسبیت سر همین کوتاه آمدن نباشد؟ این تسلیم ما را دچار رکود نساخته؟ تو زیبایی حرف‌های بوهم را ندیدی؟

- و من دیده‌ام انحراف عطارد را. نیز دیده‌ام نپتون و پلوتون را.

شاید حق با فاینمن است. زیادی دیوانه‌وار است؟ زیبا نیست؟ شرمنده! جهانت را عوض کن! این‌جا همین شکلی‌ست.

 

پس از سال‌ها هنوز دعوای انیشتین و بور برقرار است.

شاید ما هستیم اما من می‌شنوم آن صدا را که ما، مغزهای درون خمره‌ایم.

۰۱/۰۴/۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
هارب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی