Puzzles to Unravel the Universe
پریشب دعوت بودیم ولیمهی بازگشب ز کربلا. مهمانیهای این تیپی مرا میترساند، چرا که قرار است کلی آدم جدید ببینم و ساعاتی را با آنها سپری کنیم. کلا با مهمانیهای شلوغ و پرجمعیت رابطهی خوشی ندارم. موقع حرکت کتابِ فانی را زیر بغل زدم که هرجا احساس کردم در تنگنا قرار گرفتهام با کتاب از آنجا بگریزم.
ریحانه و حنانه ی نوجوان آمدند کنارم نشستن. حنانه کتاب را به دست گرفت تا برانداز کند و ریجانه دربارهی محتوایش ازم پرسید. کمی توضیح دادم و یکی از معماهای کتاب را نشانشان دادم تا بخوانند. مسئله را که دیدند کمی در و دیوار را نگاه کردند و چند حدس زدند. پاسخ را که نشان دادم کلی ریاکشن بامزه نشان دادند،این بین اما آن لحظهی "اععععهههه" برایم از همه جذابتر و شیرینتر بود. این لحظههای آهان که یک حقیقتی را فهم میکنی و صداهای عجیب از خودت تولید میکنید قشنگترین لحظات علماند. وقتهایی که سرکلاس هندسه قاعدهای اثبات میشود و آن ثانیهی آخر که به جواب میرسی، وقت حل مسئله بعد از کلی پیچ و خم و معادلات پیچیده به جوابی میرسی که صورت سادهای دارد، وقت خواندن ابیات که معانی پنهان شعر به چشمت میآید، وقت دیدن فیلم هریپاتر جایی که پی به سرشت واقعی پروفسور اسنیپ میبری و کلی لحظات شورانگیز دیگر اینچنین که معمولا با صداهای ناموزون همراه است برای من جذابترین لحظات زندگانیاند. گاهی شوق حرکت کردنم خلاصه میشود در همین؛ در رسیدن به لحظاتِ "آهان!".
کتاب "معماهایی برای رمزگشایی از عالم" نوشتهی پروفسور وفا ست که آقای ارفعیِ شریف ترجمهاش کرده. یک کتاب بسیار حالبِده که خواندش حتی خواهرزادهی بیمیل به علم مرا هم سرشوق میآورد!
ترویج علم کار سادهای نیست، علاوه بر تسلط عمیق بر مباحث، ذوق و هنر ویژهای را میطلبد. بسیاری از بزرگان قسمت مهمی از وقتشان را صرف ترویج علم میکنند. در کشور ما این مهم چنان جا افتاده نیست. البته همین معدود افرادی هم که علاقهمند(دکاتر:خرمی، میرترابی، آقامحمدی، کریمیپور، مشفق و الخ) هستند و وقت صرف میکنند هم خیلی دیده نمیشوند. مسئلهی ترویج علم چندان که باید اهمیتش برای ما مشخص نیست در حالی که بخش مهمی از شریان حیاتی پیشرفت علم وابسته به ترویج علم است. نوابغ بسیاری تحت تاثیر این نکته به علم علاقه پیدا کردند و حتی بیش از این. حرف و غُر زیاد است و اینجا از نقاطیست که مخاطب بایدها خود من نیز است و لذا پرگویی بس است.
خلاصه که آقای وفا هم ساینتیست است و هم آرتیست! کثرالله امثالهم. ایضا امثال جناب بیگانه را که این کتاب را از ایشان دارم (جهت پُز دادن و یادآوری این نکته که شما از این رفیقا نداری آقای قاضی؟ و...)