روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن

۱ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

راستش نمی‌دانم ادامه‌ی نوشتن در این صفحه درست است یا نه. این‌جا برای من همیشه مأمن امنی بود برای نوشتن. بی‌دغدغه بنویسم و دل‌نگران قضاوت‌های احمقانه و داوری‌های عاجزانه نباشم. بازخواست برای دفاع نشوم، کسی نپرسد، کسی حق قضاوت برای خودش قائل نباشد. من اهل توضیح نیستم، آن‌قدری وقت ندارم که اوضاعم به چنین امور حقیری بگذرد. من می‌روم، بی‌سوال، بی‌جواب. من از کل دنیا به داشتن ۳دیوانه‌ راضی‌ام. بسیار برایم کافی‌اند، دقیق‌تر بگویم از سرم هم زیادی‌اند. الباقی خواستند بمانند نخواستند در را کامل ببندند.

دنیای وبلاگ برای من این‌گونه بود که انسان‌هایش روی تخته سنگ محکم نایستادند، روی امواج دریا در حال تلاطم‌اند. تیپ آدم‌های این‌جا در نظرم این‌گونه بود که پای برهنه، یک آستین کوتاه گشاد بر تن کردند و سرخوشانه روی شن‌های ساحل راه می‌روند. آدم‌هایی که هرگز حاضر نیستند این مستی شیرین را وداع گویند و حاضر شوند شسته‌رفته و مرتب لباس قضات بر تن کنند. اما خب، اشتباه می‌کردم!

انگار آدم‌هایی شبیه به من که زمزمه می‌کنند:

«

نبسته‌ام به کس دل

نبسته کس به من دل

چو تخته‌پاره بر موج

رها

رها

رها

من

»

در دنیای مدرن هیچ جایی ندارند. در هیچ کجای این ناکجا آباد.

این‌جا دیگر برایم مثل حجره‌ی کنج اتاقم نیست. این‌جا هم شبیه باغ وحش شده، در بهترین حالت موزه. این شیئی که من باشم جایم در موزه نیست، من دفینه‌های شهرهای بی‌نشانم.

خداحافظ.

 

هارب
۱۶ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر