روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن
  • ۰۲/۰۲/۰۲

۱۳ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

دلم می‌خواست برای مادر گل بخرم اما نباید به خانه روم.

هارب
۰۶ دی ۰۲ ، ۱۴:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اتود فعلی‌ام یک پنتر 0.5 است که هنگام حل مسئله به دلیل ضعف نوک و اضطراب اینجانب مدام نوک می‌شکند و از یک دانشجوی مضطرب تبدیلم می‌کند به یک دانشجوی مضطرب پرخاشگر. چندی پیش در یکی از مغازه‌های ادایی انقلاب یک اتود فابرکاستل عالی یافتم؛ آن‌قدر عالی که روح کمال‌گرای من را ارضاء می‌کرد. بنا گذاشتم اگر امتحان کوانتوم پیشرفته را خوب دادم به‌عنوان جایزه برای خودم بخرمش. قیمت گزافش را هم به خوبی مداد و خودم بخشیدم. برنامه داشتم شبش هم بروم پلکس و مارلبروی شافلِ هدیه‌ی همسایه را دود کنم. اطرافیانم یا نمی‌فهمند چیزی و می‌گذرند یا می‌فهمند و نگاهم می‌کنند، کمی مِن و مِن کرده، از کاهش وزنم سخن به میان آورده و سعی می‌کنند به رویم نیاورند و نگویند چطور هنوز زنده‌ای. فکر می‌کردم سزاوار خرید یک اتود باشم به‌سبب این‌که هنوز زنده‌ام(البته از این جهت بیش‌تر مستخق مرگم؛ تموم شو لامصب.) و با سرپایی امتحان کوانتوم را دادم. صبح امتحان با نیم‌ساعت تاخیر در جلسه حاضر شدم. استاد که دم در دیدتم خوشحال شد! گویی انتظار نداشت برای امتحان حاضر شوم؛ مطلع است از شراره‌ی فتاده به جانم. امتحان اما به‌خوبی سپری شد؛ آن‌قدر خوب که اگر برای پایان‌ترم شلنگ‌تخته نیاندازم با نمره‌ی کامل پاسش کنم. پسِ کلاس بعدازظهر به‌اتفاق هم‌اتاقی راهی شریف شدیم: سمینار مشترک گروه ذرات و کیهان. در ماکسیمم اعتماد به‌نفس بودم. شب قبلش هم‌اتاقی و همسایه متفق‌القول بودند که خوش‌چهره‌ام(!!) ظهری هم آن هم‌کلاسی‌ِ مذکرم که عینک مینیاتوری به چشم می‌زند، خدادتومن پول ادکلنش است، روتین پوستی دارد و صبح‌به‌صبح قرص زینک می‌خورد مخاطبم قرار داد به عنوان خوش‌لباس و کسی که سبک استایل دارد(!!!) و خلاصه همه‌ی این‌ها باعث شده بود اعتماد به‌نفس کلاس چهارمم به‌هنگام انتظامات سالن شدن را دوباره تجربه کنم. هنگام برگشت از شریف با مهندس مشغول گپِ مجازی بودیم که درباره‌ی فائق آمدنم بر امتحان کوانتوم گفت:"اتفاق آنقدر بزرگ نیست" و همین یک جمله کافی بود همان‌جا، در ایستگاه شریف فروریزم، کشان کشان به تربیت مدرس رسم و تمام راه به زور کربن‌دی‌اکسید خودم را به تخت طبقه‌ی دوم فاطمیه دو رسانم. حق با او بود. یک امتحان احمقانه استحقاق این همه قصه را نداشت که. عطای اتود را به لقایش بخشیدم و از خیر پلکس و هوینگ فان‌تایم هم گذشتم. بیش‌تر که تامل کردم دیدم به چه میزان از لوزری و شکست فتادم که چنین چیزی را می‌خواستم دستاورد دانم و بله جناب حافظ:

به خنده گفت که حافظ غلامِ طبعِ توام

ببین که تا به چه حَدم همی‌کند تَحمیق

من همم همین‌طور جناب حافظ، من هم همینطور...

هارب
۰۵ دی ۰۲ ، ۰۱:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

متاسفانه انیمشین بابالنگ‌دراز شوگربازی را در ناخودآگاه جمعی دختران سرزمینم به‌کیفیت ثبت کرده.

هارب
۰۲ دی ۰۲ ، ۱۶:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر