تیتر "بیدرمان" آخرین تیتر نشریهمان بود که کار کرده بودیم؛ من باب بیمارستانی که مسئولین کم کاری کرده بودند و ما هم عدالتخواه! کلی زینبِ طفلی را سر این تیتر مسخره کردیم و تیکه باران. حال خودم هم از این تیتر استفاده کردم. کار خدا را ببین :)))
پس از چند روز جواب آمد. ساعت 9 شب آمدم به شبکهی اظطراری اینستاگرام. گوشهی صفحه که میبینم پیام آمده از قبل از لحظهی تاچ تا خود باز شدن خدا خدا میکنم که یوکابد باشد.
و هست
بدون زمان پیامش را باز میکنم؛ از آن لحظههای الکترونین!
3 پیام صوتی. از ظاهر برمیآید از جواب نباید خبری باشد.
پیام اول: سلام. چطوری خوبی
پیام دوم: من گفتمااااا. بهشون هم گفتم....ولی جوابی نداد....بهش بگو طبیب هم...
پیام سوم: --------------------
دیدن غم و رنج آدمهایی که دوستشان داری خیلی سخت است.
مثل همان زمانهایی که قاسمی کار اشتباهی میکرد و من با تمام قوا سرش داد میزدم. در واقع نگرانش بودم؛ منتها اکثر ایام هالک صفت
یا وقتی که سپیده برای اولین بار گفت مادرش خیلی سال پیش فوت کرده. وسط حیاط خوابگاه با تمام قدرت شیشهی نوشیدنی را به زمین کوفتم. خب شاکی شدم. خاصه از زمین
مثلا همین ایام بدتر از بد درمان مادر
خوب یادم هست وقتی حتی برای بار nام بعد از سالها فیلم نمازجمعهی مشهور88 را میدیدم باز میزدم زیر گریه البته که تنها! آدمی نبودم که با شنیدن جملهی "سید ما مولای ما..." با آن تُن و لحن تاب بیاورم
یا آن صبح جمعهی لعنتی وقتی از خواب بیدار شدم و روی تخت اتاق p44 گوشی را چک کردم و آوار شد کل ساختمان خوابگاه معصومیه تا اندیشه و اگر حرم نبود باز همان آش اردیبهشت 98 بود و کاسهاش
طبیب را اما من خیلی دوست دارم
آن قدر که بعد از چند بار رفتن از دفتر به مسجد صاحبالزمان باز هم هر بار مسیر را بلد نیستم
یا مثلا آن قدر که وقتی در سالن پیش ناس سر قاطیترین عضو هر اکیپ و ایضا لیدر و هزار صفت خودشاخ پندارانهی دیگر داد بزند هیچ نگویم. ولو نارحت و قاطی (این را به قاسمی بگویم خودکشی میکند) و باز برم مسجد و بنشینم پشت در
دل است دیگر...
میتوانم کلی از این "قدر" ها بنویسم ولی خب قشنگی به همین است که اینها را نگویم :)
حال تمامی اینها را ضرب کنید در اینکه بدانم "طبیب خودش حالش بده"
خب معلوم است که زمان میایستد
و تو بغضت میگیرد
و معلوم است که بعد با ولوم بالا "آهای خبردار" را میخوانی...مرد داریم تا مرد...
این جمله برای من چند جلد کتاب است
و
یک دنیا حرف
یوکابد گفت جوابی نداد. ولی چه جوابی برتر از این؟
چند صباح دیگر صبر میکنم. شاید حق با یوکابد باشد
شاید هم نه
شاید تنهایی بدترین بیماری واگیردار تاریخ است.
این چند جملهی آخر را برای صاحب اتاق انتهای مسجد صاحبالزمان مینویسم
و میدانم که هیچ وقت نمیخوانید. و البته من مریضم!
ولی
باور کنید مسیر/مصیر صعب است
و هوا بس ناجوان مردانه سرد است
و
من میفهمم علتِ حال و حال طبیب "جمع اضداد"مان را
سایهتان مستدام!