در انتظار
به یوکابد دیروز پیام دادم. بلافاصله زنگ زد:
+چته؟ چه مرگته
(این آدمهای حسی و شنونده عجیب دوستداشتنی هستند.)
-بقول بایرام تو اخراجیا این سوال چته رو حاجآقا هم ازم پرسید نمیدونستم.
شرایط مشابه من داشت. حتی یوکابد هم در این مباحث مسئلهدار است.
یک سوال اما میان مکالمهیمان اذیت کننده بود. "تو چرا؟". افراد توقع ندارد #تو برایت سوالی پیش بیاید.
"تو" نباید بپرسی خدا هست یا نه
"تو" نباید در توحید شک کنید
"تو" نباید در اسلام و ادیان شک کنی
"تو"...
این توقع مردم عجیب برایم عجیب است. حدس هم میزدم زین سبب هنوز علنی نکردم و شخصی را خبردار نکردم که آره "من" هم حق پرسش دارم. نمیشود برچسب حزباللهی به امثال من زد و تمام.
یوکابد البته هم درد بود. او اگر حرفی زده یا سوالی کرده اولین جواب این بوده: تو چرا. گویا دختر آیتالله ها حق تشکیک ندارند. البت امروزه جامعه به گونهای شده که هیچکس حق تشکیک ندارد. باور ندارید بنگرید آپ و صداوسیما و منبریها و.... را.
ولی جماعت باور کنید مردم #حق دارند
حق شک
حق انتخاب
حق تفکر
و...
حرف اما رسید به آنجایی که باید
+چرا نمیری پیش بابا؟
-مگه حاجآقا هنوز ملاقات مردمی دارن؟
+آره چهارشنبهها هنوز هست. منتها محدود تره. از 2 روز قبلش بهم زنگ بزن.
... در دلم حرف میزنم: اما الان وقت رفتن به دفتر نیست. خطرناکه. عمل مامان نزدیکه...
+ببین الان شرایط اومدن به دفتر رو ندارم. تو نمیتونی برام از حاجآقا بپرسی؟
-باشه. فقط من الان تهرانم. آخر هفته برمیگردم خونه. اشکال نداره؟
+نه آقا حله. ممنونم
چند روز دیگر صبر کنم احتمالا کمی ذهنم آرام شود. این بین نگرانم سوالات و حالاتم را یوکابد میتواند برای طبیب بگوید یا نه. خودم هم در وصف احوالم عاجزم!
موج و صخره