روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن

۱ مطلب با موضوع «– – • • – • • • • – – •» ثبت شده است

پرده‌ی اول
سال سوم کارشناسی بودم. یک شب برای چند ثانیه تنفس جلوی پنجره‌ی اتاق‌مان ایستاده بودم و به موسیقیِ لطیفی که مهجور برایم فرستاده بود گوش می‌دادم. از خستگی سرم را به توری تکیه. توری اما دیگر نبود؛ یعنی من نمی‌دیدم، فقط بوته‌ی سبز مقابلم را می‌دیدم.

پرده‌ی دوم
در اولین ایمیل استاد راهنمای پروژه‌ی کارشناسی‌ام در واکنش به بخش علایق روزمه‌ام به نوشته بود:

و سوال آخر: در بخش علایق موصوعات جذابی رو گفتی اما ارتباطی با فیزیک ذرات ندارن. بنظرت پروژه کارشناسی در زمینه ذرات چرا میتونه برات مفید باشه؟

من برایش نوشتم:

نقل است چیزی که  تمام دید ما را پوشش دهد نمی‌بینیم لذا خدا قابل دیدن نیست، فکر می‌کنم در بخش نوشتن علایق چنین اتفاقی برای من افتاد! اصل کاری را ننوشتم. پروژه‌ی ذرات برای من مفید خواهد بود چون بخش اعظم سوالات من در این شاخه‌ی فیزیک بررسی می‌شود و جدی‌ترین گزینه‌ام برای ارشد رشته‌ی انرژی‌های بالاست.

پرده‌ی سوم
ترم اول ارشد، قبل شروع کلاس استاد کریمی‌پور نشسته بودیم به صرف چایی. نم باران می‌زد. احساس می‌کردم چقدر خوش‌بختم، در بهترین نقطه‌ی فضا-زمانم. یک آن به ذهنم آمد اضطرار و حیرانیِ انتخاب رشته را، ایضا دانشگاه. وقتی داشتم نبات را در چایی حل می‌کردم اندیشه‌ام بر این بود که چقدر مسئله ساده بود؛ به وضوح باید دانش‌جوی فیزیکِ انرژی‌های بالای ساکنِ ساختمانِ خیام می‌شدم. تعجب بردم از سرگشتگی آن روزگارانم.

هارب
۰۶ مرداد ۰۳ ، ۱۲:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر