روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن

۶ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

دیشب با "مهندس" پس از چند سال گپ زدیم. همان هفته‌های اول مهر زنگش زدم بابت مشکل خوابگاه که یحتمل آشنا دارد و کم‌تر پاسم دهند. فایده‌ای هم نصیبم نشد و آخر کار هم البته خودم معضل را حل کردم و اسکان گرفتم. اکنون پشیمانم که کاش زنگ نمی‌زدم و نمی‌گفتم مختصاتم را. دیشب راه رفتیم و من سعی کردم کمی از گره‌های درونی‌ام را باز کنم و البته موفق نشدم اما به نسبت دفعات قبل در پاسخ چم است بهتر عمل کردم. حرف بدی هم نزد. گفت باید فکر کند و در تمام این لحظات از وقت سلام و الخ یکی از کورهایم مشغول این بود که تا الان کجا بودی دوست قدیمی. آن چهارسال نکبتِ غم و نم کجا بودی؟ من رسما مرده بودم هم از درون برای خودم، هم از بیرون برای شما و شماری دیگر. هرزمان که بگذرد، بعید می‌دانم فراموش کنم که در آن سالیان چه کسانی کنارم ایستادند و همچنان باورم داشتند. یک ندای درونی دارم که مدام زیرگوشم مزمه می‌کند تو آن‌ها را ناامید کردی؛ تمام کسانی که پسِ شنفتن نتیجه‌ی کنکور کارشناسی‌ام به مرور دور و دورتر شدند تا که به نقطه بدل گشتند و یحتمل به چهلمم نیز نمی‌رسیدند. نشد که بشود. نمی‌توانستم با دهنی دریده گلایه کنم. هرچه که گذشت، هرطور که گذشت، نمی‌توان چشم‌پوشی کرد از الطافی که روزگاری این انسان به من داشت. فقط به‌هنگام خداحافظی چیزکی به زبان آوردم: "چرا یهو با ما؛ حدود سال 98-99 دیس‌کانکت شدید؟" دوست ما بیان کرد که مشغله‌ها و خب همان ندای درونی می‌گفت تو همیشه سرشلوغی داشتی. قانع نشدم و به‌حساب همان الطاف پذیرفتم. به "جانِ ما" که می‌گویم، تایید می‌کند به‌موقع سرشلوغی طبیعی‌ست. بیش‌تر که حرف می‌زنیم می‌فهمم کمال انقطاع او بیش از من است و اساسا به رفاقت‌هایش این اندازه رنگ نمی‌دهد.

و خب اکنون من حیرانم که باید با صرف انرژی این شخص را در یک استیت دور بنشانم و ادامه دهم یا کاتیون شوم و بیخیال تمام الکترون‌هایی شوم که پسِ مرگِ منِ سهراب آمده‌اند؟

 

هارب
۲۸ مهر ۰۲ ، ۱۴:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

تایم‌لاین درونم با تایم‌لاین بیرون هماهنگ نیست.

هارب
۲۳ مهر ۰۲ ، ۰۱:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ماه در آسمان نیست. خوابم نمی‌برد. مادر سکته‌زده؛ خطر البته از بیخ گوش‌مان رد شده. به مو رسانده و پاره نکرده. نمی‌دانم تا کی با تخدیرات لعنتی قرار است این زندگی تخمی را پیش برم. چندی پیش نشسته بودیم با هم‌اتاقی پی برنامه چیدن که خودمان را با گروپ‌تئوری و الکتروداینامیک خفه کنیم. بیان کردم باید زمانی را هم به تفریح اختصاص دهیم. امشب فکر می‌کردم چه خوب که چرندگویی کنتور نمی‌اندازد‌. آدمی که وقت برای فسردگی و اندوهگین شدن ندارد را چه به این خزعبلات. این‌وقت‌ها که دنیا به من وقت زانوی غم بغل کردن را هم نمی‌دهد بیش از هروقت احساس غربت می‌کنم؛ عادلانه نیست و خب کجای دنیا عادلانه بوده

هارب
۱۹ مهر ۰۲ ، ۰۰:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ساعت‌ها، بی‌وقفه، بی‌پروا گریستن؛ در یک آغوش امن.

هارب
۱۸ مهر ۰۲ ، ۰۰:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شاید زیست در یک جامعه‌ی عقب‌مانده ممکن باشد اما وقتی نزدیک‌ترین حلقه‌های لاجرم ارتباطی‌ات هم عقب‌مانده باشند؛ هوف..!

هارب
۱۴ مهر ۰۲ ، ۲۳:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

هارب
۰۸ مهر ۰۲ ، ۲۲:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر