And always nobody loves you.
مختصات جنوننامه
آخرین تشعشعات غروب مادر است.
امشب وقتی از تهران رسیدم پدر را کمی آرام کردم، بردمش بیرون، حرفهای دلاش را زد و من از درون باز ویران شدم اما بهظاهر ایستادم تا بیش از این نشکند.
بردار کوچک مریض شده و میل به غذا نمیبرد.
خودم اما یک کالبد بیجانم. مریض شدم. چنان از زنده بودنم به تنگ آمدم که شام به یک استکان چای بسنده کردم. قرص سرماخوردگی را نخوردم. قرصهای ضدافسردگیام را هم. امروز وینستون قرمز را دوباره شروع کردم. تب دارم.