روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن

چالش پالادیوم: اینترکشن‌های من و زخم

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۳۹ ق.ظ

مثل لیوانی که افتاده باشد روی سرامیک سرد و تکه‌تکه‌ی وجودش خورد شده باشد؛ ریزِ ریز. که به هنگام جمع کردنش در دستت فرو می‌روند و آخ! چیزی شبیه به آن، تکه‌تکه‌های وجودم را از روی زمین جمع می‌کنم. سر به هر تخدیری می‌زنم که زخم‌هایم را فراموش کنم و راه بروم. راه بروم تا نایستم تا نمیرم تا به دو سال پیش برنگردم. نمی‌دانم این چه تخدیری‌ست که محرک است. آدمیزاد را قلقلک می‌دهد برای حرکت کردن. به هر ضرب و زور از سر شب خودم را روی میز مطالعه انداخته‌ام. مقاله‌ای از هیگز را بالا پایین می‌کنم. اصطلاحات تخصصی زیاد دارد دست به دامان Ai می‌شوم. نباید امروز را بخوابم. کاش می‌توانستم فردا را هم نخوابم. می‌ترسم بخوابم و عقب بمانم. بخوابم و دیر شود. بخوابم و خواب ببینم. بخوابم و خواب آدم ببینم. بخوابم و خواب زخم‌هایی که به خیالم مرهم بودند را ببینم. شاید من هیچ‌وقت یک قانون برای فیزیک ننویسم؛ نمی‌دانم. اما دوست داشتم قانون بقای زخم را من تدوین کنم: زخم‌ها هرگز از بین نمی‌روند تنها از جایی به جای دیگر منتقل می‌شوند. نه نباید بخوابم.

۰۲/۰۲/۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰
هارب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی