روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن

رو هوا

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۵:۵۹ ق.ظ

مثل همیشه سیالم

و متحرک

و پریشان

و رند

و مست

و مست

و مست

این مورد آخر خوب مودمه. مثل مستا هوش و حواس ندارم

مثل‌شون تلو تلو می‌خورم؛ نمی‌تونم صاف راه برم

مثل‌شون حالی به حالی

مثل‌شون قهقه‌های پوچ و بی‌پشتوانه

مثل‌شون کامم تلخ!

یکی می‌گفت یه جوری زندگی کن که زندگیت مثل یه فیلم باشه، آموزنده باشه یا اگه آموزنده نشد چذاب باشه.

داستان زندگی من مطمئنم یه فیلم خوب می‌شه

از اون فیلما که اسکورسیزی می‌سازه یا اسپیلبرگ یا نولان یا...

دیالوگای جالبی هم داره

از اون دیالوگا که پیت داکتر می‌نویسه یا چک لوری

راستی اخیرا رو تام هنکس کراش زدم! می‌دونم بی‌ربط بود ولی دوس داشتم بگم :))

راستی‌تر اگه با فیلم فارست گامپ گریه کردید بیایید دوس شیم :))))

اما احوال ذهن مریض کثیف خبیث حریص اینجانب:

امتحان ریاضی فیزیک2م نزدیکه و طبق معمول درسا تلمباااار شده به طرز افتضاحی! موندم چطور باید پاسش کنم :|

شک دارم که فیزیک زمین بازی درستی برام باشه

اگه جواب سوالامو نده چی؟

اگه استعدادشو نداشته باشم چی؟

اگه نتونم اپلای کنم برم چی؟

شاید باید می‌رفتم علوم انسانی این روزا روابط انسانیم بشدت فلج شده کم مونده قدرت تکلمم رو هم از دست بدم. دیروز یه جلسۀ به غایت حال بهم‌زن بودم. طبق معمول کم سن‌ترین عضو جمع بودم و خانمی که کنار دستم بود از مامانمم 10-20 سالی بزرگ‌تر!! آقا من سنم کمه اوکی ولی چرا مثل بچه‌ها باهام رفتار می‌کنید؟ بچه حسابم می‌کنید کلا جلسه دعوتم نکنید. برندارید بهم رأی ندید. منم تو تاکسی وقت برگشت به خونه پیام دادم که انصراف می‌دم. یه همچین فضاهای بی‌مزه‌ای نمی‌خوام وقتمو تلف کنم. هرچقدرم اسمش گنده باشه. جلسه‌ش مثل سوپی بود که نه طعم داره نه رنگ آوردن گذاشتن جلوت می‌گن بخور غذاست! جمعش کن باو...

خدایی حق ندارم جامعه‌گریز شم؟

اما بعد

مسلک!

طریق!

راه!

مسیر!

جونم براتون بگه که اخیرا پوزیتیویست شدم. البته روح نسبی‌گرایی همچنان در من زنده است و با قدرت و قوت نفس می‌کشه.

کافرای مجلس کجا نشستن؟ بیایید یکم با هم اختلاط کنیم. مردیم از بی‌هم‌سخنی!
این نکته رو هم بگم که از خودکشی منصرف شدم(اگه خواستید خودکشی کنید قبلش حتما باهام صحبت کنید) 

خب پرواضحه(استادمونم از این اصطلاح استفاده می‌کنه اینقدر خوشحال شدم دیدم :))) که رو ابرام. نه به جهت خوش‌حالی و شیرین ایامی که از جهت رو هوا بودن و عدم ثبات و هیچی زیر پات محکم نیست و هزارجور کوفت و شباهت دیگه :/

دلم مسافرت با قطار می‌خواد

امشب داشتم فکر می‌کردم اگه یه روز کور شم قبل دنبال چیا می‌رم که بینیم‌شون؟ در ردیف اول رفقام بودن. قطعا می‌شستم یه دل سیر فاطمه و سپیده و سحر و زینب رو نگاه می‌کردم. نگاها!

شما چی؟ شما اگه می‌دونستین تا آخر هفته کور می‌شید به چیا نگاه می‌کردین؟

 

اوف چقدر حرف زدم امروز. خیلی وقت بود باهاتون حرف نزده بودم. فعلا ؛)

۰۰/۰۲/۰۷ موافقین ۳ مخالفین ۰
هارب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی