من منم
امروز صبح فروشگاه روی صندلیای که رو به در بود نشسته بودم و با خانم همت-صندوقدار جدید- گپ میزدیم. این ایام کنارش میایستم تا روال کار بیاد دستش. همینطور که گرم صحبت بودیم یک خانم وارد فروشگاه شد تا خرید کنه. جلوی میز پیشخوان که رسید یک سگ دم پله اومد و داشت میاومد داخل و من بلند بلند گفتم:« نیا تو! نیا تو!»
و سگ محترم داستان ما از اونجا که مودب و متشخص بود وارد نشد. در روستای ما سگهای ولگرد گوشواره دارن، در واقع سگهایی که بهداشت روشون نظارت داره و عقیمشون کردن رو به این شکل نشونه گذاری کردن تا کار منظم پیش بره. این سگ هم گوشواره داشت و من بهطبع فکر کردم از این دست سگهاست، اما نبود. در واقع این خانم این سگ رو درمون کرده بود و پیش خودش نگه داشته بود. ریاکشن من بنظرم طبیعی بود، فکر میکنم نرمال باشه که از ورود یک سگ به داخل فروشگاه مواد غذایی جلوگیری سریع جلوگیری بشه. اما ما آدما خیلی عقدهی قاضی بودن داریم و این خانم برگشت گفت میترسه سگ بیاد تو اینجا رو نجس کنه! چرا این حرف چرند رو زد؟ صرفا وصرفا بخاطر ظاهر من. این اولین بار نیست که غلط قضاوت میشم، آخرین بار هم نخواهد بود و چقدر در ارتباطاتم با دوست و آشنا همواره نگران این مسئله بودم و ترسیدم و فرار کردم. من به تجربه فهمیدم که قضاوت آدما کار سادهای نیست، آدما پیچیدهان، واقعا پیچیده! کاش و کاش و کاش آدما به این حد برسن که قضاوت نکنن یا حداقل از ظاهر آدما...
منم دقیقا همین امروز این درد رو تجربه کردم. میخواستم برم به چند نفر که صدای آهنگ شون رو توی سلف بالا برده بودن بگم شعور در جمع بودن اقتضا میکنه که دیگران رو مجبور نکنی چیزی که خودت میخوای بشنوی رو بشنون! ولی میدونستم که اینطور تعبیر میشه که احتمالا با آهنگ شنیدن مشکل داره. ಠ_ʖಠ