روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن

چیزهایی برای سرکوب

جمعه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۵۰ ب.ظ

کاش این‌قدر آدم‌ها برایم پررنگ نبودند. می‌توانستم یک پاک‌کن بردارم و آن‌ها را اگر نمی‌توانم کامل پاک‌کنم لااقل کم‌رنگ‌شان می‌کردم. شده از شدت رنج و درد آدمی از او فرار کردم! له می‌شدم گویی. که البته فرارهای من همواره منجر به شکستند. کاهش لااقل می‌توانستم حرف‌های درون مغزم را بزنم؛ روشن، واضح، ساده. کاش وقت حرف زدن این‌قدر برای رساندن مقصودم دور خودم نپیچم تا جایی که به وقت شرح حال دادن به پزشک، پزشک هم از پیچیدگی کلامم لب به سخن گشاید. کاش لااقل سخن گفتن با رفقایم برایم جان‌کندن نداشت. مجبور نمی‌شدم پشت مسخرگی و خنده‌ها بگریزم و به حاشیه بکوبم. کاش می‌توانستم از فاطمه بابت دعوت نشدن به عقدش گله کنم، اما نمی‌توانم. باز مثل هربار که از هرکس دل‌گیر بودم هنگام دیدنش خواهم خندید و او را در آغوش خواهم کشید. کاش می‌توانستم به امیررضا بگویم چقدر بابت کم بودنش ناراحتم. کاش می‌توانستم به او بفهمانم تنها انسان روی زمین است که کنارش مرز نمی‌بینم. کاش می‌توانستم به رنجبرپور بگویم رفتار ناصادقانه‌شان چقدر دردناک است. کاش می‌توانستم مرضیه‌خانم را به یک خنده‌ی واقعی مهمان کنم. کاش می‌توانستم این پست را منتشر کنم و در آینده نیز هیچ زمان آرشیوش نکنم. شود آیا؟

۰۱/۰۵/۲۱ موافقین ۲ مخالفین ۰
هارب

نظرات  (۱)

آخ آخ ..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی