روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن
  • ۰۲/۰۲/۰۲

؛

يكشنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۵۸ ب.ظ

ظهری از دانشکده به خوابگاه بر می‌گشتم. خراب خراب. ایمیلم را در مسیر چک کردم. خواندم و خواندم تا رسیدم به این جمله: 

"جماعت غریبی هستیم ما... تشنه‌ایم و آب نیست..."

همان آن‌جا، دقیقا همان‌جا، در بلوار اصلی، در خیابان، زیر آفتاب سوزان، نشستم روی زمین و گریستم. نمی‌دانم چقدر گذشت که بلند شدم و زیر لب آهنگ‌های فرهاد را زمزمه‌کنان، به راهم ادامه دادم.

غروب غذا را گذاشتم روی گاز. ناهار نخورده بودم، صبحانه هم، ایضا دیشب شام. گاز را روشن کردم و از آشپزخانه آمدم بیرون. در سالن خوابگاه راه رفتم و رسیدم به حفره‌ی بزرگ وسط سالن. طبقه‌ی هم‌کف از این‌جا-طبقه‌ی سوم- کاملا واضح است. با خودم گفتم چه دلیلی دارم که هم‌اکنون خودم را از این بالا پرت نکنم پایین؟ فکر کردم، دلیلی نیافتم. هیچ دلیلی برای سقوط نکردن نیافتم. برگشتم غذا را دم گذاشتم، پمادی را که دکتر برای جوش‌هایم نوشته بود را به صورتم مالیدم و نشستم به خواندن کوانتوم.

۰۱/۰۵/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
هارب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی