روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن

شنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۳۳ ق.ظ

دیروز یک گیت کوانتومی شبیه سازی کردیم. هیجان‌انگیز بود. امروز قرار است گیت دیگری را کار کنیم، دلم می‌خواهد قبل از کارگاه معادلات را حل کنم و شبیه‌سازی را انجام دهم. در ۴ روز پایتون یادگرفتم، مدار منطقی، کمی کوانتوم پیشرفته، گیت کوانتومی و... چقدر نیازمند این فضا بودم، این شتاب، این حرکت، این باور، این صمیمیت. ظهری از دانشکده می‌رفتم به مقصد رستوران. داشتم با تلفن حرف می‌زدم، امیرحسین کتاب جدیدی را که نوشته بود را برایم می‌خواند. من نیز با کلمه به کلمه‌اش کیف می‌کردم و می‌خندیدم :))) بیرون دانشکده مشغول حرف‌زدن با مادرم بودم که دیدم دکتر رنجبر و بچه‌های پروژه‌اش ۱۰ متر جلوتر می‌روند سمت رستوران. دکتر یک لحظه برگشت و نمی‌دانم به بچه‌ها چه گفت و ایستادند. سمت من نگاه می‌کردند، گیج شدم که چه شده سرم را برگرداندم که ببینم پشتم چیست که آنان را متوقف کرده، چیزی نبود. رسیدم بهشان و فهمیدم منتظر من متوقف شدند. اولین بار بود که یک استاد منتظرم بود =))))) 

چند روز پیش با دکتر جعفری درباره‌ی پروژه‌ی کارشناسی صحبت کردم که قبول می‌کند یا نه. با خجالت گفتم: من در دانشگاه خوبی نیستم. با لبخند گفت: دانشگاه‌تون برای ما مهم نیست، مهم خودتونید.

چنان ظرف این یک هفته با اساتید این دانشگاه صمیمی شدم که گویی چند سال است دانشجوی‌شانم.

۰۱/۰۶/۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰
هارب

نظرات  (۱)

خوش به حالت ^^

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی