روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

روزبه

حجره‌ی کافری مشوش و مشغول

مختصات جنون‌نامه

روزبه

به‌جای سخن، رقم‌زدن
__________________________

مثل درد برخورد موج و صخره
مثل خستگی یوزپلنگ بعد از ناکامی
مثل غم سوختن مزرعه‌ی سبز
مثل خنکی شب‌های کویر
مثل زیبایی ستاره‌های درخشان
مثل شکوه کوه
__________________________

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

کـه دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
__________________________

مردم دوست داشتن
  • ۰۲/۰۲/۰۲

بی‌مایگی

دوشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ۱۲:۳۹ ق.ظ

از پله‌ها پرشتاب پایین می‌روم و هم‌زمان به محدثه تندی می‌کنم که چرا سوالم را نپرسیده. به موقع می‌رسم. دکتر هنوز سوار ماشین نشده و من تنها چند قدم فاصله دارم. همان لحظه‌ای که باید بروم می‌ایستم، روی مختصاتی که نباید. برونو شاید فریاد می‌زند و مرا به سکون وا می‌دارد. به دور و بر که نگاه می‌کنم دکتر رفته. من ماندم و هراس‌هایم. من ماندم و خیانت‌هایم. من ماندم و شکست‌هایم... شکست و شکست و شکست... براستی اگر در آتش افکنده شوم هم باز به دنبال حقیقت خواهم بود؟ این زهرای حقیرِ ترسوی لوزر که امروز بالای پله‌ها در چند قدمی ایستاد و نرفت، ایستاد و چون مردگانِ نفرت‌انگیزِ ناتوان غرق شدن کشتی‌هایش که نه، غرق شدن خودش را تماشا می‌کرد کجای این همه ادعاست که آتش‌ها مرا بسوزانید، شمشیرها مرا دریابید، طوفان‌ها مرا نوازش کنید، امواج وحشی دریا مرا به صخره‌ها بکوبید و آه کوه می‌خواهیم بیش از بیش... زهرایی که پس از 2 دعوای مفصل با پروفسور در چند دقیقه خشم‌گین و متاسف به ته سالن می‌چسبد مرا به فکر فرو می‌برد؛ چقدر برای چشیدن حقیقت حاضر به پرداخت غرامت هستم؟ 

هوا تاریک است و کلاس تازه به اتمام رسیده. استاد از کلاس خارج شده و من به دنبالش:

- خانم دکتر ببخشید. اشتباهم کجاست؟

- یه g جا انداختی.

- آها.

- من دیگه با تو چیکار کنم که از پتانسیلت استفاده کنی. من اگه این‌قدر بهت سخت می‌گیرم...

تازه معنای تیکه‌های دائم را می‌فهمم. چقدر دیر منِ خنگ متوجه شکستن ظرف‌هایم شدم.

- تو اینجا نمی‌تونی بمونی. بمونی داغون می‌شی.

به حرف‌ها فکر می‌کنم.

به حرف‌ها فکر می‌کنم.

به حرف‌ها فکر می‌کنم.

به تیغ تیز مرا می‌کشی و رسوایم سازی

اما من هنوز هستم

چون درخت بی بارِ سوخته

همه‌ی برگ‌هایم که ریزند

همه‌ی شاخه‌هایم که شکنند

ریشگانم که آتش گیرند

وقتی که خاکستر شدم 

باد خواهد آمد

و خاکسترهای مرا به همه جا خواهد برد

و آیندگان شب‌ها برای عبرت آیندگان‌شان قصه خواهند خواند:

که درخت پیری بود

و سوخت در تاریکی مطلق

بی‌آن‌که نوری تکثیر کند.

 

تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی

نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی

۰۱/۰۸/۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
هارب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی