گیتی عزیز!
این روزها دل خوشی از افکار و کردارت ندارم. اما خب همچنان نفس میکشم و چارهای جز نامهنگاری ندارم.
میدانم هزار سوال داری زین جهت چندی پیش اسکمی استوری کردم ولیکن مثل همیشه وقت را به مزخرفات گذراندی و منم چارهای جز چرندنویسی ندیدم؛ لااقل میتوانست تسلی بخش هجویات شود. من بزدل در این رقعه مثل اکثر اوقات مریضوار کلماتی را روی کاغذ پرت میکنم و تو هم مثل همیشه نمیفهمی. راستش هنوز درگیر این دورم که فایدهی نوشته و گفته چیست وقتی نمیخواهی بفهمند و بعد گوشی نیست که بشنود و....
با همهی این تفاسیر من باز برایت عریضه میفرستم :انسان به امید زندهاست.
گیتی جان!
تو همیشه دچار اشتباه محاسباتی هستی! حقیقت امر این است که آدمها دو جور بزرگ میشوند؛ یا سنشان بالا میرود یا پیر میشوند :
از همان وقتی که کودک طعمهای جدید را میچشد تا وقتی که به تجربه میفهمد برای برنج خوب باید تا بند انگشت آب ریخت و بعدتر... سنش بالا میرود. من درباره تعداد گردشهای انسان به دور خورشید حرف نمیزنم؛ حرف من تجربه است. گاهی نوجوان 16 ساله از مرد 50 ساله سن بالاتر است. کاش کسانی که بیشتر دور خورشید چرخیدهاند به کسانی که کمتر دوره خورشید چرخیدهاند حق سیر و صیر در زمین و زمان را میدادند...
همانطور که اعتراف کردم سن بالا با پیری فرق دارد. بسا آدمی که که سنش بالا میرود و روز به روز جوانتر.
آدمها بر اثر برخورد سنگهای شدائد و مصائب پیر میشوند؛ البته که در دل هر سنگی تجربهای نهفته ولی آتش بگیر تا که ببینی... گاهی این شهابسنگها چنان پرتواناند که اگر قوی نباشی منقرض میشوی. شهابسنگهایی چون عشق تمام جانت را میسوزاند و ققنوس باید بود تا تولد یابی. و چه کسی میداند؛ شاید آن هنگام که اشک جاری شد حیات به مردگان متنفس بخشیده شود... وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا کَذَلِکَ النُّشُورُ
پینوشت: خوشا به حال ققنوسها و بدا به حال مردگان درمانده. دعایی ما را و والعصری بخوانید برای قلب و روحمان...
دعوا نوشت: کاش خضرها دست این نسل بیصاحب را میگرفتند؛ کسی به ما پرواز نمیآموزد!