Section1
[مکان: خوابگاه]
[زمان: 15:45]
بوق.
+ بله.
- سلام استاد.
+ سلام.
- زهرام.
+ بله بله، از لهجهات شناختم.
- جدی؟ لهجه دارم؟ نمیدونستم.
+ نه لهجه به اون شکل که برای محل خاصی باشه نه، با یک آهنگ خاصی حرف میزنی، اینطوری بگم؛ صدات من رو یاد تابستون انداخت.
Section2
[مکان: سر در دانشکده علومپایه]
[زمان: 17:35]
× خب بگو دیگههه.
- هیچی دیگه به خانم دکتر گفتم به دانشکده اعلام کنه.
× پروژه چی شد؟!
- آها. گفت باید با گروه آشنا بشی و یه چیزایی یاد بگیری.
× پس تیم دارن.
- آره بابا.
× یعنی قراره تو ساخت دستگاه سرن باشی؟
- نمیدونم. پس چرا بهم گفته بودم نامپای یاد بگیرم؟ بعد پرسید میتونی بیای اصفهان یا نه. منم گفتم ترجیحام بر اینه که غیرحضوری کار کنم ولی...
× خب خداروشکر حماقت نکردی.
- نه صبر کن، ولیم تموم نشده.
× وااااای زهرا! نه!!!
- خب آخه بهم گفت صدام مثل تابستونه. خودت بودی میتونستی نه بیاری؟
× چطوری میخوای بری؟
- با اتوبوس. قیمت بلیط 85تومنه. باید کار کنم این ترم.
× نه احمق! تو المپیاد هم داری. تازه پروژهی دکتر فاضل هم هست.
- میشه سیدجان. میشه.
× باید با دکتر فاضل حرف بزنی.
- بزنیم :))) من استاد رو میشناسم :))))
Section3
[مکان: حیاط علومپایه]
[زمان: 18:20]
- چقدر قشنگه!
× اونی که بالای ماهه مشتریه. بالایی هم زهره ست... نه نه برعکس گفتم.
کمی میچرخم:
- اون 3تاییهال چی؟ اونایی که همیشه پیش همن؟
× اون کمربند جباره.
- واااای!! شکارچیش قشنگ معلومه.
Section4
[مکان: اتاق استاد فاضل]
[زمان: 19:50]
× استاد این رو آوردیم یکم نصیحتش کنید.
+ چی شده؟
- استاد اینا میگن نمیشه...
+ شدنش که میشه.
× ولی استاد تمرکزش.
...
Section5
[مکان: راهروی گروه فیزیک]
[زمان: 21:00]
- پس استاد من کوانتوم اسپرسو رو شروع میکنم.
کل راه از علومپایه تا خوابگاه را میخندیم. سید سوار مینیبوس میشود و میرود و من تازه یادم میافتد که با شیطنت و خباثت روی "حق با من بود" تاکید نکردم =)))))
عاقبت آن روضهای که قرار بود بخوانم این شد. قرار است سرنی شوم D=